بعد از سرنگونی رژیم ستم شاهی وبه قدرت رسیدن خمینی دجال، بنا به ماهیت تفکرات ارتجاعیش که به سده ها ویا بیش هزار سال پیش تعلق داشت وهیچ سنخیتی وهمخوانی با عصر حاضر و"ایده های مترقی" برای حل بحرانهای سیاسی واجتماعی واقتصادی وهنری و... نداشت از اولین روز، اساس سیاست هایش بر سرکوب ،در غالب های عوام فریبی وچماقداری با نام دین انجام داد و شهریور 59 آغازجنگ عراق با ایران مائده ای آسمانی برای خمینی بود چون به بهانۀ جنگ تمامی نیروهای مخالف وترقی خواه را بعد از چند ماه از شروع جنگ ازخردادسال60 به دهشتناکترین شکل"هزاران نفراعدام در یک شب" آنهمه وحشیگیری در مخیلۀ هیچکس نمی گنجید را مبادرت کرد در قبال این دد منشی، مبارزۀ بی امان مجاهدین باجنایتکاران حاکم در اشکال سیاسی ونظامی شروع وادامه یافت ، و بعد از هشت سال ادامه جنگ خانمانسوز "زهر جنگ ضد میهنی" را مجاهدین به حلقوم خمینی ریخت وبعد از چند ماه دق کرد ومرد، و اما قبل از پایان جنگ ضد میهنی به این نتیجۀ قطعی رسیدند که نه تنها پیروزی حتی در چشم انداز خیلی دور وجود ندارد و درادامه جنگ بطور حتمی با قدرت ارتش آزادیبخش سرنگونی رژیم حتمی است ، قبل وبعد از قبول قطعنامۀ آتش بس در جنگ ، ماندگاری رژیم را بر اساس یک استراتژی که دارای سه پایه که شامل رسیدن به بمب اتمی وجنگ نیابتی وملموس برای دولتها در منطقه به ویژه در لبنان"گروه حزب الله" را آموزش وتسلیح وهمچنین در سوریه وعراق ویمن وبحرین و... وتشدید وسرکوب در داخل ،بنا نهاده شده بود به همت رنج وشکنج دهها تن از مجاهدین ،که در افشاء اسرار اتمی ملایان در داخل بودند وبه دست دژخیمان به شهادت رسیدند و زهر اتمی را بعد از 24 سال خون و تلاش داخلی و بین المللی به حلقوم ولایت ریختند واین زهر اولین پایه از سه پایۀ ماندگاری ، تعادل ملایان را از آنان گرفت ودر حقیقت پایۀ نخستین ماندگاری شکسته شد وپایۀ دوم "جنگ در سوریه" است که پس از ورود روسیه وکمک به بشار اسد ، هم ترویسیم جنایتکارانۀ داعش در پاریس ، تعادل قبلی در سوریه بهم خورد وتعادل جدیدی در حال شکل گیری است با اینکه دولت آمریکاپیشتربه بمباران مناطق تحت تسلط داعش ادامه میداد تصمیم به فرستادن نیروی ویژۀ آموزش"مستشاری" از آمریکا و آمادگی واعزام جنگنده های دولت انگلیس وآلمان به یاری فرانسه برای مبارزه با داعش وتصمیم در مورد آیندۀ سوریه ، کمک مالی ونظامی تسلیحاتی دهها وشاید صدها میلیاردیِ سالیانِ ملایان بطور کامل رنگ میبازد وجایی برای عرض اندام وقدرت نمایی برای رژیم در قبال "قدرت مندترین کشور ها" نمی ماندپس دیر یا زود رژیم بشار اسد با تصمیمم قدرتمندترین کشور های جهان تعیین تکلیف" واز صحنۀ سیاسی"حذف خواهد شد ودراین مسیر و راستا آنچه بدیهی وروشن است اضمحلال "حزب الله لبنان" وشکست حوثیها در یمن و.... پایۀ دوم ماندگاری ملایان شکسته در ماههای آینده حتمی خواهد شد وزمانی که سعیدی ودیگر نمایندگان خامنه ای "مرزهای خود را،از مهران وشلمچه تا مرزهای دریای مدیترانه امتداد یافته تلقی میکردند !! در آینده نزدیک این مرز از دریای مدیترانه و لبنان وسوریه وعراق ویمن و.. به تهران منتقل خواهدشد وکشورمان با هفتاد در صد مردم زیر خط فقر ومیلیونها خانوار حاشیه نشین و وکارتن خواب ،با معلمان با پرستاران وکارگرانِ ماهها حقوق نگرفته وگرسنه همراه ارتش آزادی و مجاهدان مریمی ، آرزوهای سی هفت ساله با شکسته شدن پایۀ داخلی رژیم برآورده ، وجنایتکاران برای همیشه به گور تاریخی خود سپرده خواهند شدچون این سنت هستی و تاریخ وتکامل که همان سنت خداوندی بر خواسته محرومان وعلیه ظالمان بوده وهست وخواهد بود
۱۳۹۴ آذر ۲۰, جمعه
سرنگونی در چشم انداز!!چرا؟؟
بعد از سرنگونی رژیم ستم شاهی وبه قدرت رسیدن خمینی دجال، بنا به ماهیت تفکرات ارتجاعیش که به سده ها ویا بیش هزار سال پیش تعلق داشت وهیچ سنخیتی وهمخوانی با عصر حاضر و"ایده های مترقی" برای حل بحرانهای سیاسی واجتماعی واقتصادی وهنری و... نداشت از اولین روز، اساس سیاست هایش بر سرکوب ،در غالب های عوام فریبی وچماقداری با نام دین انجام داد و شهریور 59 آغازجنگ عراق با ایران مائده ای آسمانی برای خمینی بود چون به بهانۀ جنگ تمامی نیروهای مخالف وترقی خواه را بعد از چند ماه از شروع جنگ ازخردادسال60 به دهشتناکترین شکل"هزاران نفراعدام در یک شب" آنهمه وحشیگیری در مخیلۀ هیچکس نمی گنجید را مبادرت کرد در قبال این دد منشی، مبارزۀ بی امان مجاهدین باجنایتکاران حاکم در اشکال سیاسی ونظامی شروع وادامه یافت ، و بعد از هشت سال ادامه جنگ خانمانسوز "زهر جنگ ضد میهنی" را مجاهدین به حلقوم خمینی ریخت وبعد از چند ماه دق کرد ومرد، و اما قبل از پایان جنگ ضد میهنی به این نتیجۀ قطعی رسیدند که نه تنها پیروزی حتی در چشم انداز خیلی دور وجود ندارد و درادامه جنگ بطور حتمی با قدرت ارتش آزادیبخش سرنگونی رژیم حتمی است ، قبل وبعد از قبول قطعنامۀ آتش بس در جنگ ، ماندگاری رژیم را بر اساس یک استراتژی که دارای سه پایه که شامل رسیدن به بمب اتمی وجنگ نیابتی وملموس برای دولتها در منطقه به ویژه در لبنان"گروه حزب الله" را آموزش وتسلیح وهمچنین در سوریه وعراق ویمن وبحرین و... وتشدید وسرکوب در داخل ،بنا نهاده شده بود به همت رنج وشکنج دهها تن از مجاهدین ،که در افشاء اسرار اتمی ملایان در داخل بودند وبه دست دژخیمان به شهادت رسیدند و زهر اتمی را بعد از 24 سال خون و تلاش داخلی و بین المللی به حلقوم ولایت ریختند واین زهر اولین پایه از سه پایۀ ماندگاری ، تعادل ملایان را از آنان گرفت ودر حقیقت پایۀ نخستین ماندگاری شکسته شد وپایۀ دوم "جنگ در سوریه" است که پس از ورود روسیه وکمک به بشار اسد ، هم ترویسیم جنایتکارانۀ داعش در پاریس ، تعادل قبلی در سوریه بهم خورد وتعادل جدیدی در حال شکل گیری است با اینکه دولت آمریکاپیشتربه بمباران مناطق تحت تسلط داعش ادامه میداد تصمیم به فرستادن نیروی ویژۀ آموزش"مستشاری" از آمریکا و آمادگی واعزام جنگنده های دولت انگلیس وآلمان به یاری فرانسه برای مبارزه با داعش وتصمیم در مورد آیندۀ سوریه ، کمک مالی ونظامی تسلیحاتی دهها وشاید صدها میلیاردیِ سالیانِ ملایان بطور کامل رنگ میبازد وجایی برای عرض اندام وقدرت نمایی برای رژیم در قبال "قدرت مندترین کشور ها" نمی ماندپس دیر یا زود رژیم بشار اسد با تصمیمم قدرتمندترین کشور های جهان تعیین تکلیف" واز صحنۀ سیاسی"حذف خواهد شد ودراین مسیر و راستا آنچه بدیهی وروشن است اضمحلال "حزب الله لبنان" وشکست حوثیها در یمن و.... پایۀ دوم ماندگاری ملایان شکسته در ماههای آینده حتمی خواهد شد وزمانی که سعیدی ودیگر نمایندگان خامنه ای "مرزهای خود را،از مهران وشلمچه تا مرزهای دریای مدیترانه امتداد یافته تلقی میکردند !! در آینده نزدیک این مرز از دریای مدیترانه و لبنان وسوریه وعراق ویمن و.. به تهران منتقل خواهدشد وکشورمان با هفتاد در صد مردم زیر خط فقر ومیلیونها خانوار حاشیه نشین و وکارتن خواب ،با معلمان با پرستاران وکارگرانِ ماهها حقوق نگرفته وگرسنه همراه ارتش آزادی و مجاهدان مریمی ، آرزوهای سی هفت ساله با شکسته شدن پایۀ داخلی رژیم برآورده ، وجنایتکاران برای همیشه به گور تاریخی خود سپرده خواهند شدچون این سنت هستی و تاریخ وتکامل که همان سنت خداوندی بر خواسته محرومان وعلیه ظالمان بوده وهست وخواهد بود
۱۳۹۴ آذر ۱۳, جمعه
لیبرتی در انتظار قتل عامی دیگربخاطر بی مسئولیتی آمریکا وسازمان ملل به تعهداتشان
دربیست ونهم سپتامبر2013نوشته بودم که "ایران تنها کشوری است در منطقه ،که رفرمهای داخلی و استعماری در آن جواب ندارد والگو وبدیل مجاهدین تنها راه ، در پیش روی است وبه همین علت ، هدف ارباب دهکده جهانی و جنایتکاران و وحوش حاکم بر کشورمان ،خروج ، واز میدان بدر کردن بدیل مجاهدین است ، البته بدیل ارباب دهکدهء جهانی یک آلترناتیو دست ساز، راست وابسته ، به ارباب وتامین منافع ارباب در منطقهء بسیار حساس خاورمیانه است" ودر رابطه با سپرده شده حفاظت اشرف "در سال 2009 "به عوامل رژِیم ملایان جنایتکار، راهکارِدولت آمریکا وملایان حاکم واشتراک عملشان،برای مجاهدین مشخص بود که به صورت علنی از طرف نمایندۀ وزارت خارجه آمریکا آقای باتلر به مجاهدین ابلاغ شد که تنها راه وبرون رفت "خواستهِ ارباب وجنایتکاران حاکم " از این بن بست انحلال سازمان مجاهدین است وبس . وقتی با جواب قاطع مجاهدین در قبال آن سیاست استعماری مواجه شدند با چراغ سبز همان باتلر و همکارانش ،اول با چوب وچماق وتبر وبعد با گلوله مستقیم و با هانوی ها به قصد نابودی مجاهدین اقدام کردند و وقتی از جنایت ها حاصل دلخواه برایشان نشد از طریق سازمان ملل ونماینده اش کوبلر وارد شدند وبیشمار جنایت وقتل عام بوسیله عوامل ملایان در هم استمالت سازمان به اصطلاح ملل متحد ازملایان و"حمایت از جنایت را، در بی عملی درقبال جنایت دیده میشود" ، وتا به امروز ادامه یافته است این است ماهیت ملل متحد وقول وقرار های کتبی وشفاهی ارباب بی مروت دنیا ،که در آخرین حمله در سیزدهم ماه گدشته بیش از بیست وچهار مجاهد خلق به شهادت رسیدند واما غرض از بازگویی جنایتها می خواهم این نتیجه را بگیرم که از اولین روزی که کارتر دربیش از سی وهفت سال قبل در نفل شاتو با خمینی مذاکره میکرد اولین خواست آقای کارتر از خمینی ، قلع وقمع هر آنکه از منافع ملی ومردمی سخن بگوید بود وبس . وسالیان قبل نوشته بودم دررابطه با آن تعهد به ارباب بود که خمینی در اولین ماههای به قدرت رسیدن ،حمله به کردستان وترکمن صحرا جنایت های فجیعی را انجام داد وبعد بدون فوت وقت فتوایِ تجاوزِ جان ومال وناموس مجاهدین را در شرعیت جنایتکارانه خود مجاز ومشروع اعلام کرد واین همه در جنایت وخیانت ودناعت ناشی از تعهدی بود که قبل از به قدرت رسیدن در زیر درخت سیب به ارباب داده بود وتا به امروزعواملش هم ، بعد ازرفتن خمینی به اسفل السفلین به تعهد او ،وفادارهستند و مُوید این سطور،اسنادی است که اخیراً بعد دهه ها در نوامبر امسال از شمول اسناد طبقه بندی شده وزارت خارجه آمریکا خارج شده ، اما در لا به لای اسناد " خواسته های ارباب وتعهد خمینی " به عیان وآشکارمی توان فهمید که چرا بعد از دهه ها دولت آقای اوباما اینهمه در قبال ملایان ملاطفت ونرم ومهربان است .
نوامبر ۲۰۱۵ پیامهای رد و بدل شده میان جیمی کارتر"اینجا"، و روحالله خمینی در سال ۱۹۷۹، از شمول اسناد طبقهبندی شده وزارت خارجه آمریکا خارج شد خمینی در فاصله ۲۶ دی تا هفتم بهمن ماه ۱۳۵۷ دستکم پنج پیام از طریق وارن زیمرمن به عنوان نمایندهی دولت و رئیسجمهور آمریکا و با واسطه ابراهیم یزدی دریافت کرده و به آنها پاسخ داده است .در پیام رئیس جمهور آمریکا تاکید شده که کارتر مایل است "این پیغام کاملاً مخفی و محرمانه بماند" و یک "وسیله ارتباطی مستقیم با آیتالله امکانپذیر باشد ،وآمریکا در این دوران نگران نفوذ شوروی در ایران وگسترش فعالیت و نفوذ گروههای مارکسیست است.در سومین پیام به کارتر، خمینی ضمن اشاره به حفظ روابط دوستانه با شوروی به شرطی که در امور داخلی ایران دخالت نکنند، تاکید کرده است: «اما ما خود را با مردمی که به خدا معتقدند نزدیکتر حس میکنیم تا با ملحدین خدانشناس .به رغم این شعارها روابط پنهان و آشکار سران جمهوری اسلامی با مقامهای ارشد آمریکا در ۳۷ سال گذشته همواره برقرار بوده است.
رهبران جمهوری اسلامی نشان دادهاند که در بزنگاههای حساس و موقعیتهای سرنوشتساز، به ویژه اگر پای کسب و حفظ قدرت در میان باشد ابایی از تماس محرمانه با بالاترین مقامهای "شیطان بزرگ" ندارند.زمانی که کارتر برای خمینی نامه نوشت همچنان چند آمریکایی توسط شبهنظامیان حزبالله لبنان به گروگان گرفته شده بودند.رفسنجانی از صحنهگردانان اصلی مذاکرات پنهانی با یک هیئت آمریکایی در تهران بود که حاصل آن آزادی دستکم سه گروگان در لبنان در ازای فروش تسلیحات به ایران بوده است.ارتباط و مذاکرات پنهانی رابرت مکفارلین، مشاور ارشد رونالد ریگان و تعدادی از اعضای شورای امنیت ملی آمریکا با مقامهای ایرانی که به ماجرای "ایران کنترا" نیز معروف است یکی از بزرگترین رسواییهای سیاسی تاریخ آمریکا به شمار میرود.به دنبال این مذاکرات آمریکا به رغم تحریمها و منع قانونی کنگره، در سالهای ۶۴ و ۶۵ مقدار زیادی موشکهای ضد تانک و ضد هوایی و قطعات یدکی برای جنگندههای اف ۵ و اف ۱۴ به ایران فروخت.بخشی از سود این معامله که میزان آن دو میلیارد دلار گزارش شده در اختیار نیروهای موسوم به "کنترا" قرار گرفت که علیه حکومت انقلابی نیکاراگوئه میجنگیدند. در این زمان کنگره آمریکا کمک مالی به نیروهای کنترا را ممنوع کرده بود.افشای این معامله پنهانی در داخل ایران نیز با انتقادهایی، از جمله از سوی شماری از نمایندگان مجلس روبرو شد که با خشم و عتاب خمینی وادار به سکوت شدند.نشریه "فارین پالیسی" در گزارشی که ترجمه آن ۹ مهر ۹۲ در روزنامه "جامجم" منتشر شد ادعا کرده که رئیس دولت یازدهم، حسن روحانی از چهرههای کلیدی ماجرای مکفارلین بود.ه روحانی به عنوان مشاور ارشد سیاست خارجی دولت وقت ایران ششم خرداد سال ۶۵ با هیئتی از مقامات کاخ سفید، از جمله اولیور نورث، عضو شورای ملی امنیت آمریکا در طبقه آخر هتل هیلتون تهران مذاکره کرده است.در آن دوران آش شعارهای ضد آمریکایی و روابط پنهانی چنان شور شده بود که حسینعلی منتظری در خاطرات خود نوشت: «این چه روشی است که در ایران متداول شده که از مذاکرات رسمی و روشن و منطقی با آمریکا روی گردان بوده و آن را خیانت و بیغیرتی اعلام میکنند ولی به صورت مخفی و پشت پرده مذاکره میکنند. واقعاً اینها دردهایی است که ما در این کشور میکشیم. "اینجا"
رضا قبرسی 4/12/2015
1394/9/13
۱۳۹۴ آذر ۱۲, پنجشنبه
مجاهدین خلق ایران وافشاء جدیدطرحهای فریبکارانۀ ابعاد نظامی برنامه اتمی ملایان
دربیش از دوازده سال از افشای مراکز اتمی ملایان، بنا به اعتراف اخیر هاشمی رفسنجانی، برای رسیدن به بمب اتمی وتضمین بقاء برای حکومت آخوندی برنامه ریزی شده بود واستمالت کنندگان از جنایتکاران حاکم ،بعد از افشاء بیش از دوازده سال با ملایان کنار آمدندوحتی رئیس جمهور وقت فرانسه "ژاک شیراک" بصورت علنی وبسیار وقیحانه اعلام کرد اگربه یک بمب اتمی هم دسترسی پیداکنند مشکلی نیست!!! "البته این نقل قول، نقل به مضمون است" ودر عمل هم دولت آقای اوباما همان سیاست را در این بیش از یک دهه انجام داد با اینکه در زبان دیپلماتیک متفاوت بود وحتی بعد از توافق اتمی با ملایان، حاضر به افشاء جزئیات آن نشدند واین اپوزیسیون سرنگونی طلب ایران "مجاهدین خلق ایران" بود که بقول رهبر مقاومت برادر مجاهد مسعود رجوی: " زهرخوردن رژیم در حیطۀ اتمی نیز مانند زهر آتش بس در جنگ ضد میهنی ، رایگان بدست نیامده وعنصر تعیین کنندۀ ایرانی آن همین مقاومت ومجاهدین بوده اند با بیش از صد رشته افشاگری اتمی با قیمت کلان از سی خرداد1370 تا سی خرداد 1394 ضمن بیست وچهار سال ، تا جامعۀ بین المللی بیدار شود، تا وجدانهای انسانی برانگیخته شوند وتا ساختار تحریمهای فلج کنندۀ رژیم ولیست گذاری آنها آجر به آجر آنهم از پایین ساخته وبه ارباب قدرت وثروت در دنیای معاصر گام به گام تحمیل شود "
افشای تیم مخفی تهیهکننده پاسخها به آژانس در مورد وجوه نظامی برنامه اتمی و نمونههایی از طرحهای فریب رژیم برای ممانعت از افشای ماهیت واقعی پروژه اتمیاینجا
در حالی که بحث بر سر تعیینتکلیف موضوع PMD ابعاد نظامی احتمالی برنامه اتمی رژیم آخوندی همچنان در جریان است و آژانس تصریح کرده که هنوز نمیتواند به تمامی سؤالات باقیمانده در این رابطه پاسخ بدهد، مقاومت ایران طرحهای فریبکارانه رژیم آخوندی را برای لاپوشانی وجوه نظامی برنامه اتمیش و ممانعت از افشای ماهیت واقعی پروژه اتمی، فاش کرد.
بهدنبال توافق اتمی وین رژیم برای چندمین بار متعهد شد که به سؤالات مربوط به ابعاد نظامی احتمالی بهطور کامل پاسخ خواهد داد؛ چرا که بهشدت در پی آن بود که با بستن این پرونده، مهر تأییدی بر ماهیت صلحآمیز برنامهاش بزند.
طبق اطلاعات موثقی که شبکه سازمان مجاهدین خلق ایران از داخل ایران بهدست آورده، کمیتهیی کاملاً مخفی تدوین پاسخهای رژیم به آژانس را در این رابطه برعهده داشتهاند.
افراد کلیدی این کمیته که در حقیقت مسئول طراحی اولیه پاسخها و چک کلیه پاسخها بودند، از مقامات ارشد سپاه پاسداران و وزارت دفاع از جمله کسانی بودهاند که راساً پروژه تسلیحاتی اتمی را طی سالیان از نزدیک دنبال کرده و با توجه به اشرافی که به وجوه نظامی این برنامه داشتهاند، مأموریت رفع و رجوع و مختومه کردن موضوع را از طریق لاپوشانی وجوه نظامی بهعهده داشتهاند. این کمیته پاسخها را نهایی کرده و در اختیار امور پادمان سازمان انرژی اتمی، ارگانی که بهطور رسمی پاسخگوی بازرسان آژانس در ایران است میداد تا آنها را به آژانس بدهد.
طبق اطلاعات فاششده از سوی مقاومت ایران سه نفر اصلی که مسئولیت تهیه و تدوین پاسخها به آژانس را بهعهده داشتند، عبارتند از:
نصرالله کلانتری معاون وزیر دفاع، محسن فخریزاده مهابادی رئیس سازمان پژوهشهای نوین دفاعی (سپند) و سید احمد میرزایی مدیر کل خلعسلاح وزارت دفاع.
از نظر سلسله مراتب، مقام ارشد این تیم نصرالله کلانتری معاون وزیر دفاع است، ولی کلیه جوابها و گزارشات تهیه شده در پاسخ به سؤالات آژانس در موضوع PMDبا امضا و تأیید محسن فخریزاده بهعنوان مسئول مستقیم سلاح اتمی قابل اجرا شدند.
مقاومت ایران در افشاگری خود تصریح میکند که نفرات اصلی این تیم، از سرکردگان باسابقه سپاه پاسداران هستند که در جریان روند سی ساله تلاشهای رژیم برای تولید بمب اتمی بودهاند.
مقاومت ایران ضمن ذکر سوابق عناصر کلیدی تیم مخفی تهیهکننده پاسخها به آژانس، به سایر ارگانهای تصمیمگیرنده در ارتباط با موضوع ابعاد نظامی احتمالی پرداخته و تصریح کرد: علاوه بر تیم مستقر در معاونت بینالملل وزارت دفاع که بخش فنی پاسخگویی به سؤالات PMD را حل میکنند، یک مجموعه از ارگانهای رژیم در تصمیمگیری سیاسی و اجرایی نقش داشتهاند؛ آنها عبارتند از:
خامنهای و مشاوران دفتر خامنهای
معاون راهبردی شورای عالی امنیت ملی رژیم
امور پادمان سازمان انرژی اتمی
و نهادهای مرتبط در وزارت خارجه
مقاومت ایران در ادامه افشاگری خود به بررسی یک نمونه از طرحهای فریبکارانه رژیم در پاسخ به آژانس پرداخته و در این رابطه طرح و سناریوی رژیم را برای پاسخگویی به مسأله چاشنیهای انفجاری موسوم به EBW و لاپوشانی اهداف واقعی بهکارگیری این چاشنیها ذکر کرده است. طرح فریب رژیم در زمینه چاشنیهای انفجاری بر این سناریوی ساختگی تکیه داشت که این چاشنیها برای صنعت نفت و گاز در نظر گرفته شده است.
مطابق تحقیقات گسترده مقاومت ایران از دهها منبع، در حال حاضر شرکت ملی حفاری ایران که مسئولیت کندن چاههای نفت و گاز را بهعهده دارد، تابهحال حتی یک نمونه از چاشنییی که توسط وزارت دفاع ساخته شده باشد دریافت نکرده و پاسخهایی که رژیم به آژانس داده دروغ محض است.
رژیم همچنین تلاش کرده در ارتباط با اسنادی که نزد آژانس بوده و بهطور مشخص تحقیقات روی این نوع چاشنی را مرتبط با مرکز تحقیقات فیزیک (نام سابق ارگان سازنده سلاح اتمی) نشان میداده، نفی کند.
مقاومت ایران همچنین ارگان و متخصصینی را که روی ساخت چاشنی EBW کار کردهاند فاش کرد؛ مطابق اطلاعات بهدست آمده، ارگانی که روی ساخت مواد شدید الانفجار کار میکند، یعنی موادی که بهعنوان چاشنی بمب اتمی عمل میکند، مرکز تحقیقات فناوری انفجار و ضربه (موسوم به متفاض) است؛ متفاض یکی از 7 قسمت زیر مجموعه سازمان پژوهشهای نوین دفاعی (سپند) بهریاست محسن فخریزاده مهابادی است.
پاسدار سعید برجی مدتها ریاست مرکز متفاض را بهعهده داشته است این مرکز دارای یک ستاد مرکزی در منطقه تهرانپارس تهران و همچنین چندین مرکز تابعه در تهران و اطراف آن است. ریاست مجموعه متفاض در حال حاضر با مهندس جواد آل یاسین، از اعضای با سابقه سپاه پاسداران است.
سایت اصلی فعالیت این ارگان در یک مجموعه تونل زیرزمینی در جنوب شرقی تهران در منطقه عمومی خجیر به سمت پارچین، در نزدیکی روستای سنجریان در کیلومتر 10 امتداد اتوبان بابایی بهسمت پارچین قرار دارد. جزییات عکسها و موقعیت این سایت در سپتامبر 2009 توسط مقاومت ایران افشا شده است.
مقاومت ایران در افشاگری خود پس از ذکر این جزییات درباره طرحهای فریبکارانه رژیم نتیجهگیری میکند که نفرات کلیدی که در قلب پاسخگویی به موضوعات مربوط به PMD به آژانس بودهاند، همان کسانی هستند که خودشان از نفرات کلیدی ساخت سلاح هستهای در طی سالیان گذشته رژیم بودهاند و پاسخها اساساً با مضمون پردهپوشی و لاپوشانی وجوه نظامی، جا انداختن اینکه هیچگاه دنبال سلاح هستهای نبوده است تنظیم شدهاند.
در حالی که بحث بر سر تعیینتکلیف موضوع PMD ابعاد نظامی احتمالی برنامه اتمی رژیم آخوندی همچنان در جریان است و آژانس تصریح کرده که هنوز نمیتواند به تمامی سؤالات باقیمانده در این رابطه پاسخ بدهد، مقاومت ایران طرحهای فریبکارانه رژیم آخوندی را برای لاپوشانی وجوه نظامی برنامه اتمیش و ممانعت از افشای ماهیت واقعی پروژه اتمی، فاش کرد.
بهدنبال توافق اتمی وین رژیم برای چندمین بار متعهد شد که به سؤالات مربوط به ابعاد نظامی احتمالی بهطور کامل پاسخ خواهد داد؛ چرا که بهشدت در پی آن بود که با بستن این پرونده، مهر تأییدی بر ماهیت صلحآمیز برنامهاش بزند.
طبق اطلاعات موثقی که شبکه سازمان مجاهدین خلق ایران از داخل ایران بهدست آورده، کمیتهیی کاملاً مخفی تدوین پاسخهای رژیم به آژانس را در این رابطه برعهده داشتهاند.
افراد کلیدی این کمیته که در حقیقت مسئول طراحی اولیه پاسخها و چک کلیه پاسخها بودند، از مقامات ارشد سپاه پاسداران و وزارت دفاع از جمله کسانی بودهاند که راساً پروژه تسلیحاتی اتمی را طی سالیان از نزدیک دنبال کرده و با توجه به اشرافی که به وجوه نظامی این برنامه داشتهاند، مأموریت رفع و رجوع و مختومه کردن موضوع را از طریق لاپوشانی وجوه نظامی بهعهده داشتهاند. این کمیته پاسخها را نهایی کرده و در اختیار امور پادمان سازمان انرژی اتمی، ارگانی که بهطور رسمی پاسخگوی بازرسان آژانس در ایران است میداد تا آنها را به آژانس بدهد.
طبق اطلاعات فاششده از سوی مقاومت ایران سه نفر اصلی که مسئولیت تهیه و تدوین پاسخها به آژانس را بهعهده داشتند، عبارتند از:
نصرالله کلانتری معاون وزیر دفاع، محسن فخریزاده مهابادی رئیس سازمان پژوهشهای نوین دفاعی (سپند) و سید احمد میرزایی مدیر کل خلعسلاح وزارت دفاع.
از نظر سلسله مراتب، مقام ارشد این تیم نصرالله کلانتری معاون وزیر دفاع است، ولی کلیه جوابها و گزارشات تهیه شده در پاسخ به سؤالات آژانس در موضوع PMDبا امضا و تأیید محسن فخریزاده بهعنوان مسئول مستقیم سلاح اتمی قابل اجرا شدند.
مقاومت ایران در افشاگری خود تصریح میکند که نفرات اصلی این تیم، از سرکردگان باسابقه سپاه پاسداران هستند که در جریان روند سی ساله تلاشهای رژیم برای تولید بمب اتمی بودهاند.
مقاومت ایران ضمن ذکر سوابق عناصر کلیدی تیم مخفی تهیهکننده پاسخها به آژانس، به سایر ارگانهای تصمیمگیرنده در ارتباط با موضوع ابعاد نظامی احتمالی پرداخته و تصریح کرد: علاوه بر تیم مستقر در معاونت بینالملل وزارت دفاع که بخش فنی پاسخگویی به سؤالات PMD را حل میکنند، یک مجموعه از ارگانهای رژیم در تصمیمگیری سیاسی و اجرایی نقش داشتهاند؛ آنها عبارتند از:
خامنهای و مشاوران دفتر خامنهای
معاون راهبردی شورای عالی امنیت ملی رژیم
امور پادمان سازمان انرژی اتمی
و نهادهای مرتبط در وزارت خارجه
مقاومت ایران در ادامه افشاگری خود به بررسی یک نمونه از طرحهای فریبکارانه رژیم در پاسخ به آژانس پرداخته و در این رابطه طرح و سناریوی رژیم را برای پاسخگویی به مسأله چاشنیهای انفجاری موسوم به EBW و لاپوشانی اهداف واقعی بهکارگیری این چاشنیها ذکر کرده است. طرح فریب رژیم در زمینه چاشنیهای انفجاری بر این سناریوی ساختگی تکیه داشت که این چاشنیها برای صنعت نفت و گاز در نظر گرفته شده است.
مطابق تحقیقات گسترده مقاومت ایران از دهها منبع، در حال حاضر شرکت ملی حفاری ایران که مسئولیت کندن چاههای نفت و گاز را بهعهده دارد، تابهحال حتی یک نمونه از چاشنییی که توسط وزارت دفاع ساخته شده باشد دریافت نکرده و پاسخهایی که رژیم به آژانس داده دروغ محض است.
رژیم همچنین تلاش کرده در ارتباط با اسنادی که نزد آژانس بوده و بهطور مشخص تحقیقات روی این نوع چاشنی را مرتبط با مرکز تحقیقات فیزیک (نام سابق ارگان سازنده سلاح اتمی) نشان میداده، نفی کند.
مقاومت ایران همچنین ارگان و متخصصینی را که روی ساخت چاشنی EBW کار کردهاند فاش کرد؛ مطابق اطلاعات بهدست آمده، ارگانی که روی ساخت مواد شدید الانفجار کار میکند، یعنی موادی که بهعنوان چاشنی بمب اتمی عمل میکند، مرکز تحقیقات فناوری انفجار و ضربه (موسوم به متفاض) است؛ متفاض یکی از 7 قسمت زیر مجموعه سازمان پژوهشهای نوین دفاعی (سپند) بهریاست محسن فخریزاده مهابادی است.
پاسدار سعید برجی مدتها ریاست مرکز متفاض را بهعهده داشته است این مرکز دارای یک ستاد مرکزی در منطقه تهرانپارس تهران و همچنین چندین مرکز تابعه در تهران و اطراف آن است. ریاست مجموعه متفاض در حال حاضر با مهندس جواد آل یاسین، از اعضای با سابقه سپاه پاسداران است.
سایت اصلی فعالیت این ارگان در یک مجموعه تونل زیرزمینی در جنوب شرقی تهران در منطقه عمومی خجیر به سمت پارچین، در نزدیکی روستای سنجریان در کیلومتر 10 امتداد اتوبان بابایی بهسمت پارچین قرار دارد. جزییات عکسها و موقعیت این سایت در سپتامبر 2009 توسط مقاومت ایران افشا شده است.
مقاومت ایران در افشاگری خود پس از ذکر این جزییات درباره طرحهای فریبکارانه رژیم نتیجهگیری میکند که نفرات کلیدی که در قلب پاسخگویی به موضوعات مربوط به PMD به آژانس بودهاند، همان کسانی هستند که خودشان از نفرات کلیدی ساخت سلاح هستهای در طی سالیان گذشته رژیم بودهاند و پاسخها اساساً با مضمون پردهپوشی و لاپوشانی وجوه نظامی، جا انداختن اینکه هیچگاه دنبال سلاح هستهای نبوده است تنظیم شدهاند.
۱۳۹۴ آذر ۹, دوشنبه
لیبرتی زندانی برای کشتارمجاهدین،ویزا برای جنایت آری، ویزا برای خانواده ها هرگز!!!!
من با بسیاری از خانواده های رزمگاه لیبرتی در اروپا وآمریکا وکانادا و......در نامه ای با بیش از 400 امضاء در دوم آذر امسال به بانکی مون رئیس سازمان ملل متحد ورئیس پناهندگان وحقوق بشرسازمان ملل متحد وتمامی ارگانهای اتحادیه اعلام اعلام کرده ایم که دولت عراق از دادن ویزا، از سال 2009 که دولت آمریکا عراق راترک واشرف را به مالکی سپرد بیش از هفت حملۀ جنایتکارانه به اشرف ولیبرتی انجام شده وهزاران نفر از عزیزان ما شهید یا مجروح ومصدوم شده اند در این مدت وزارت جنایت وخیانت اطلاعات ملایان ماموران وزارت را به اسم خانواده به مدت بیش از دوسال با بیش از سیصد وخورده ای بلندگوی قوی به تهدید اعدام وبه خبره کشیدن خاک اشرف مبادرت میکردند وبعد آن هم که به کمپ به اصطلاح لیبرتی منتقل شدند باز هم عوامل ملایان جنایتکار به کمپ لیبرتی آورده میشوندبا اسم وبهانه خانواده!!!!
در صورتی که مجاهدان لیبرتی هزاران بار اعلام کرده اند که ما خانوادۀ همکار جنایتکاران حاکم نداریم وهر کسی با جنایتکار حاکم برعلیه ما مجاهدین باشد ولو از نظر خونی ،پدر ویا مادر ویا برادر باشد برایمان ،مثل همان جنایتکاران هستند وبس ، وجنایتکاران ودزدان حاکم برایران هیچ قرابتی با مجاهدین نمیتوانند داشته باشند .
واما ما خانوادۀ اصلی مجاهدین در خارج کشور از سال 2009 هزاران بار تقاضای ویزا برای دیدار با عزیزانمان در اشرف ولیبرتی راکردیم چه در زمان نخست وزیری جنایتکار مالکی وچه به از آن در زمان حیدر العبادی، با ویزای ما برای دیدارعزیزانمان مخالفت میشود !!!!اما مزوران راچند باردراین دو سه ماهه از ایران آورده اند وهمان جنایتکاران فیلمهایی از وضعیت لیبرتی تهیه کردند که باعث حمله جنایتکارانۀ پرتاب هشتاد موشک به لیبرتی شد وهمان جنایتکاران را چند روز قبل به پارلمان عراق بردند!!!سوال اصلی برای هر منصفی این است اگر ریگی به کفش دولت عراق نیست واز جنایتکاران حاکم برایران دستورجنایت علیه مجاهدان رانمیگیرد؟!! وعمل نمیکند؟!! چرا در این هفت حمله هیچ مقصری پیدا نشده وبه محاکمه کشیده نشده است؟؟!!!و به ماها ووکلای مجاهدان در خارج ایران چرا ویزا نمیدهد تا بعد از سالیان (از سال 2009)به دیدار عزیزانمان بشتابیم در این رابطه نامه عزیز مادر رضایی ها شهید درد دل تمامی ما،خانوادۀ مجاهدان لیبرتی است.اینجا
در پی شکست طرح جنایتکارانه کشتار انبوه در موشک باران زندان لیبرتی، خامنه ای جنایتکار ولی فقیه نظام که در گرداب سرنگونی دست و پا میزند یک بار دیگر برای تمهید مقدمات تکرار این جنایت و با همکاری ارگان سرکوب مجاهدین در دفتر نخست وزیری عراق و بطور مشخص فالح فیاض جنایتکار و لیرتیتحت امر قاسم سلیمانی و مالکی نخست وزیر برکنار شده پیشین، عده ای از مزدوران خود را تحت عنوان خانواده اشرفیان مستقر در لیبرتی به مقابل درب لیبرتی گسیل کرده است.
حضور این مزدوران تکرار طرح های خائنانه آنها در مقابل قرارگاه اشرف و استفاده از بیش از 300 بلندگو با فریادهای ”همه تان را به دار می کشیم“ و ”اشرف را به خاک و خون می کشیم“ است که مقدمات جنایات بعدی و حملات متعدد به اشرف تا کشتار 10 شهریور 1392 را فراهم میکرد.
در هیچ فرهنگی، جز فرهنگ پلیدی که خمینی این شیطان مجسم قرن بنیاد گذاشت، اطلاق نام خانواده به چنین موجوداتی حتی قابلتصور هم نیست. این افراد که ننگ ایران و ایرانی هستند دستشان به خون اشرفیهایی که تا امروز بر زمین ریخته شده و ازاینپس ریخته خواهد شد آلوده است و در فردای آزادی ایران از شر نظام اهریمنی آخوندی، در کنار جنایتکاران و جلادان حاکم بر میهنمان، باید پاسخگوی شراکتشان در این جنایتها و خیانتها باشند، پس وای بر قاتلان و ستمکاران.
در شرایطی که دولت عراق به درخواست ویزای صد ها تن از خانواده اشرفیان در کشورهای مختلف برای رفتن به عراق و دیدار با فرزندانشان پاسخ رد میدهد و بسیاری از خانواده های داخل ایران بجرم رفتن به عراق در خارج از اکیپ های وزارت اطلاعات و دیدار با فرزندانشان به جوخه های اعدام سپرده شده و یا در سیاهچال های خامنه ای جلاد بسر میبرند چگونه این سربازان شمر و یزید میتوانند از سیطره های عراقی عبور کنند و پشت دیوارهای لیبرتی خیمه بزنند.
ما مادران شهدای مجاهد خلق که داغ شهادت جگرگوشگان مان به دست دیکتاتوریهای شاه و خمینی را بر دل داریم، و از جنایاتی که در خاک عراق علیه فرزندان دلاورمان شده دلمان خون است، به این همه پایداری اشرفیان قهرمان و بویژه دست رد زدن آنان به سینه بازیگران نمایشات مسخره آخوندی درود میفرستیم. ما از همه ایرانیان آزادیخواه و میهندوست میخواهیم، رودرروی ولیفقیه زهر خورده و مزدوران رنگارنگش در هر لباس و هر نام که باشند، ضمن محکومیت حضور این مزدوران در مقابل لیبرتی و سایر نمایشات مسخره ای که با کمک سفارت آخوندی و فالح فیاض قاتل اجرا میکنند دولت عراق را به اجرای تعهداتی که مبنی بر حفاظت از اشرفیان لیبرتی داده و ممانعت از حضور مزدوران رژیم آخوندی در برابر لیبرتی فرا بخوانند.
از طرف مادران شهدای مجاهد خلق
عزیز رضایی
6 آذر 1394
در صورتی که مجاهدان لیبرتی هزاران بار اعلام کرده اند که ما خانوادۀ همکار جنایتکاران حاکم نداریم وهر کسی با جنایتکار حاکم برعلیه ما مجاهدین باشد ولو از نظر خونی ،پدر ویا مادر ویا برادر باشد برایمان ،مثل همان جنایتکاران هستند وبس ، وجنایتکاران ودزدان حاکم برایران هیچ قرابتی با مجاهدین نمیتوانند داشته باشند .
واما ما خانوادۀ اصلی مجاهدین در خارج کشور از سال 2009 هزاران بار تقاضای ویزا برای دیدار با عزیزانمان در اشرف ولیبرتی راکردیم چه در زمان نخست وزیری جنایتکار مالکی وچه به از آن در زمان حیدر العبادی، با ویزای ما برای دیدارعزیزانمان مخالفت میشود !!!!اما مزوران راچند باردراین دو سه ماهه از ایران آورده اند وهمان جنایتکاران فیلمهایی از وضعیت لیبرتی تهیه کردند که باعث حمله جنایتکارانۀ پرتاب هشتاد موشک به لیبرتی شد وهمان جنایتکاران را چند روز قبل به پارلمان عراق بردند!!!سوال اصلی برای هر منصفی این است اگر ریگی به کفش دولت عراق نیست واز جنایتکاران حاکم برایران دستورجنایت علیه مجاهدان رانمیگیرد؟!! وعمل نمیکند؟!! چرا در این هفت حمله هیچ مقصری پیدا نشده وبه محاکمه کشیده نشده است؟؟!!!و به ماها ووکلای مجاهدان در خارج ایران چرا ویزا نمیدهد تا بعد از سالیان (از سال 2009)به دیدار عزیزانمان بشتابیم در این رابطه نامه عزیز مادر رضایی ها شهید درد دل تمامی ما،خانوادۀ مجاهدان لیبرتی است.اینجا
در پی شکست طرح جنایتکارانه کشتار انبوه در موشک باران زندان لیبرتی، خامنه ای جنایتکار ولی فقیه نظام که در گرداب سرنگونی دست و پا میزند یک بار دیگر برای تمهید مقدمات تکرار این جنایت و با همکاری ارگان سرکوب مجاهدین در دفتر نخست وزیری عراق و بطور مشخص فالح فیاض جنایتکار و لیرتیتحت امر قاسم سلیمانی و مالکی نخست وزیر برکنار شده پیشین، عده ای از مزدوران خود را تحت عنوان خانواده اشرفیان مستقر در لیبرتی به مقابل درب لیبرتی گسیل کرده است.
حضور این مزدوران تکرار طرح های خائنانه آنها در مقابل قرارگاه اشرف و استفاده از بیش از 300 بلندگو با فریادهای ”همه تان را به دار می کشیم“ و ”اشرف را به خاک و خون می کشیم“ است که مقدمات جنایات بعدی و حملات متعدد به اشرف تا کشتار 10 شهریور 1392 را فراهم میکرد.
در هیچ فرهنگی، جز فرهنگ پلیدی که خمینی این شیطان مجسم قرن بنیاد گذاشت، اطلاق نام خانواده به چنین موجوداتی حتی قابلتصور هم نیست. این افراد که ننگ ایران و ایرانی هستند دستشان به خون اشرفیهایی که تا امروز بر زمین ریخته شده و ازاینپس ریخته خواهد شد آلوده است و در فردای آزادی ایران از شر نظام اهریمنی آخوندی، در کنار جنایتکاران و جلادان حاکم بر میهنمان، باید پاسخگوی شراکتشان در این جنایتها و خیانتها باشند، پس وای بر قاتلان و ستمکاران.
در شرایطی که دولت عراق به درخواست ویزای صد ها تن از خانواده اشرفیان در کشورهای مختلف برای رفتن به عراق و دیدار با فرزندانشان پاسخ رد میدهد و بسیاری از خانواده های داخل ایران بجرم رفتن به عراق در خارج از اکیپ های وزارت اطلاعات و دیدار با فرزندانشان به جوخه های اعدام سپرده شده و یا در سیاهچال های خامنه ای جلاد بسر میبرند چگونه این سربازان شمر و یزید میتوانند از سیطره های عراقی عبور کنند و پشت دیوارهای لیبرتی خیمه بزنند.
ما مادران شهدای مجاهد خلق که داغ شهادت جگرگوشگان مان به دست دیکتاتوریهای شاه و خمینی را بر دل داریم، و از جنایاتی که در خاک عراق علیه فرزندان دلاورمان شده دلمان خون است، به این همه پایداری اشرفیان قهرمان و بویژه دست رد زدن آنان به سینه بازیگران نمایشات مسخره آخوندی درود میفرستیم. ما از همه ایرانیان آزادیخواه و میهندوست میخواهیم، رودرروی ولیفقیه زهر خورده و مزدوران رنگارنگش در هر لباس و هر نام که باشند، ضمن محکومیت حضور این مزدوران در مقابل لیبرتی و سایر نمایشات مسخره ای که با کمک سفارت آخوندی و فالح فیاض قاتل اجرا میکنند دولت عراق را به اجرای تعهداتی که مبنی بر حفاظت از اشرفیان لیبرتی داده و ممانعت از حضور مزدوران رژیم آخوندی در برابر لیبرتی فرا بخوانند.
از طرف مادران شهدای مجاهد خلق
عزیز رضایی
6 آذر 1394
۱۳۹۴ آذر ۸, یکشنبه
قاسم سلیمانی در بیمارستان ضد بقیه الله سپاه پاسداران بستری است
طبق اطلاعاتی که اکثر خبر گزارییها وروزنامه های بین المللی منتشر کرده انداینجا
قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس که دستش به خون مردم منطقه در عراق ویمن و وسوریه وبحرین آلوده است براثر حملۀ ارتش آزاد سوریه،به شدیدترین حالت مجروح و در بیمارستان ضد بقیه الله پاسداران بستری است ورژیم از درز خبر وخامت وضعیت فعلی اوجلوگیری میکند:
اپوزیسیون شورای ملی مقاومت ایران خبرهای موثقی از وضعیت وخیم قاسم سلیمانی منتشر کرده است اینجا
بر اساس گزارش کمیسیون امنیت وضد تروریسم شورای ملی مقاومت ایران از درون سپاه پاسداران اینجا
پاسدار قاسم سليماني سركرده جنايتكار نيروي تروريستي قدس دو هفته پيش در جبهه جنوبي حلب از چند نقطه از جمله سر به خاطر اصابت تركش به شدت مجروح شده است. خودروي قاسم سليماني كه بر عمليات پاسداران و ديگر نيروهاي مزدور نظارت مي كرد، توسط ارتش آزاد سوريه مورد آتشباري قرار گرفت.
بر اثر شدت جراحتهای وارده او بلافاصله توسط هلي كوپتر پاسداران به دمشق برده شد و پس از معالجات اوليه به تهران انتقال يافت و در بيمارستان موسوم به« بقيه الله» متعلق به سپاه پاسداران در خيابان ملاصدراي تهران بستري شد و تا كنون حداقل دو بار مورد عمل جراحي قرار گرفته است. وي در طبقه هفتم اين بيمارستان، در بخش مراقبتهاي ويژه (بخشC۷ ) بستري و ممنوع الملاقات است. گروه پزشكان جراح به رياست دكتر غلامرضا فرزانگان متخصص اعصاب و مغز بر وضعیت او نظارت دارند، دكتر عليرضا جلالي رئيس بيمارستان بقيه الله به طور مستقيم وضعيت سليماني را دنبال مي كند. رئيس بخش C۷ دكتر امير داوودي است و پاسدار شيخي رئيس هماهنگ كننده بخش C۷ است.
حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران، مقررات شديدي را براي جلوگيري از درز اطلاعات مربوط به مجروح شدن قاسم سليماني اعمال مي كند و كليه پرسنل بيمارستان را از هرگونه پاسخگويي نسبت به وضعيت او منع كرده است. رژيم آخوندي نگران است كه خبر مجروح شدن پاسدار سليماني باعث شود كه پاسداران و شبه نظاميان جنايتكار در سوريه روحيه خود را به طور كامل از دست بدهند. پاسداران هم اكنون نيز در اثر تلفات گسترده یي كه در دو ماه گذشته در سوريه متحمل شده اند وحشتزده و نگرانند.
قاسم سلیمانی در بیمارستان ضد بقیه الله سپاه پاسداران بستری است
طبق اطلاعاتی که اکثر خبر گزارییها وروزنامه های بین المللی منتشر کرده انداینجا قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس که دستش به خون مردم منطقه در عراق ویمن و وسوریه وبحرین آلوده است براثر حملۀ ارتش آزاد سوریه،به شدیدترین حالت مجروح و در بیمارستان ضد بقیه الله پاسداران بستری است ورژیم از درز خبر وخامت وضعیت فعلی اوجلوگیری میکند:
اپوزیسیون شورای ملی مقاومت ایران خبرهای موثقی از وضعیت وخیم قاسم سلیمانی منتشر کرده است اینجا
بر اساس گزارش کمیسیون امنیت وضد تروریسم شورای ملی مقاومت ایران از درون سپاه پاسداراناینجا،
پاسدار قاسم سليماني سركرده جنايتكار نيروي تروريستي قدس دو هفته پيش در جبهه جنوبي حلب از چند نقطه از جمله سر به خاطر اصابت تركش به شدت مجروح شده است. خودروي قاسم سليماني كه بر عمليات پاسداران و ديگر نيروهاي مزدور نظارت مي كرد، توسط ارتش آزاد سوريه مورد آتشباري قرار گرفت.
بر اثر شدت جراحتهای وارده او بلافاصله توسط هلي كوپتر پاسداران به دمشق برده شد و پس از معالجات اوليه به تهران انتقال يافت و در بيمارستان موسوم به« بقيه الله» متعلق به سپاه پاسداران در خيابان ملاصدراي تهران بستري شد و تا كنون حداقل دو بار مورد عمل جراحي قرار گرفته است. وي در طبقه هفتم اين بيمارستان، در بخش مراقبتهاي ويژه (بخشC۷ ) بستري و ممنوع الملاقات است. گروه پزشكان جراح به رياست دكتر غلامرضا فرزانگان متخصص اعصاب و مغز بر وضعیت او نظارت دارند، دكتر عليرضا جلالي رئيس بيمارستان بقيه الله به طور مستقيم وضعيت سليماني را دنبال مي كند. رئيس بخش C۷ دكتر امير داوودي است و پاسدار شيخي رئيس هماهنگ كننده بخش C۷ است.
حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران، مقررات شديدي را براي جلوگيري از درز اطلاعات مربوط به مجروح شدن قاسم سليماني اعمال مي كند و كليه پرسنل بيمارستان را از هرگونه پاسخگويي نسبت به وضعيت او منع كرده است. رژيم آخوندي نگران است كه خبر مجروح شدن پاسدار سليماني باعث شود كه پاسداران و شبه نظاميان جنايتكار در سوريه روحيه خود را به طور كامل از دست بدهند. پاسداران هم اكنون نيز در اثر تلفات گسترده یي كه در دو ماه گذشته در سوريه متحمل شده اند وحشتزده و نگرانند.
در حاليكه انقلاب مردم سوريه به زودي وارد ششمين سال خود مي شود، خامنه اي ولي فقيه رژيم آخوندي و سپاه پاسداران به رغم به كار گرفتن تمامي امكانات نظامي، اقتصادي و سياسي در جنگ با مردم و انقلاب سوريه، با شكستهاي پياپی مواجه شده و همه روزه اجساد شماري از پاسداران به شهرهاي مختلف ايران منتقل مي شود و اجساد شمار ديگري در مناطق آزاد شده سوريه برجاي مي ماند. شكستهاي پي در پي كه از اواخر سال 1393روند صعودي به خود گرفته است رژيم آخوندي را ناگزير كرد كه براي جلوگيري از سقوط سريع اسد به روسيه متوسل شود. با اين خيال باطل كه زير آتش هوايي روسيه پاسداران و شبه نظاميان مزدور مانند حزب الله و شبه نظاميان عراقي و اجيرشدگان افغاني و پاكستاني به كمك بقاياي ارتش اسد قادر به در هم شكستن انقلاب سوريه خواهند بود. اما پس از سنگين ترين بمبارانها و كشتار هزاران شهروند غير نظامي در دو ماه گذشته، رژيم آخوندي چيزي جز افزايش بيسابقه اجساد پاسداران از جمله شمار زيادي از سرتيپ پاسداران به دست نياورده است.
شوراي ملي مقاومت ايران
كميسيون امنيت و ضد تروريسم
۷آذر ۱۳۹۴ (۲۸نوامبر۲۰۱۵)
بیشتر بخوانید اینجا
قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس که دستش به خون مردم منطقه در عراق ویمن و وسوریه وبحرین آلوده است براثر حملۀ ارتش آزاد سوریه،به شدیدترین حالت مجروح و در بیمارستان ضد بقیه الله پاسداران بستری است ورژیم از درز خبر وخامت وضعیت فعلی اوجلوگیری میکند:
اپوزیسیون شورای ملی مقاومت ایران خبرهای موثقی از وضعیت وخیم قاسم سلیمانی منتشر کرده است اینجا
بر اساس گزارش کمیسیون امنیت وضد تروریسم شورای ملی مقاومت ایران از درون سپاه پاسداران اینجا
پاسدار قاسم سليماني سركرده جنايتكار نيروي تروريستي قدس دو هفته پيش در جبهه جنوبي حلب از چند نقطه از جمله سر به خاطر اصابت تركش به شدت مجروح شده است. خودروي قاسم سليماني كه بر عمليات پاسداران و ديگر نيروهاي مزدور نظارت مي كرد، توسط ارتش آزاد سوريه مورد آتشباري قرار گرفت.
بر اثر شدت جراحتهای وارده او بلافاصله توسط هلي كوپتر پاسداران به دمشق برده شد و پس از معالجات اوليه به تهران انتقال يافت و در بيمارستان موسوم به« بقيه الله» متعلق به سپاه پاسداران در خيابان ملاصدراي تهران بستري شد و تا كنون حداقل دو بار مورد عمل جراحي قرار گرفته است. وي در طبقه هفتم اين بيمارستان، در بخش مراقبتهاي ويژه (بخشC۷ ) بستري و ممنوع الملاقات است. گروه پزشكان جراح به رياست دكتر غلامرضا فرزانگان متخصص اعصاب و مغز بر وضعیت او نظارت دارند، دكتر عليرضا جلالي رئيس بيمارستان بقيه الله به طور مستقيم وضعيت سليماني را دنبال مي كند. رئيس بخش C۷ دكتر امير داوودي است و پاسدار شيخي رئيس هماهنگ كننده بخش C۷ است.
حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران، مقررات شديدي را براي جلوگيري از درز اطلاعات مربوط به مجروح شدن قاسم سليماني اعمال مي كند و كليه پرسنل بيمارستان را از هرگونه پاسخگويي نسبت به وضعيت او منع كرده است. رژيم آخوندي نگران است كه خبر مجروح شدن پاسدار سليماني باعث شود كه پاسداران و شبه نظاميان جنايتكار در سوريه روحيه خود را به طور كامل از دست بدهند. پاسداران هم اكنون نيز در اثر تلفات گسترده یي كه در دو ماه گذشته در سوريه متحمل شده اند وحشتزده و نگرانند.
قاسم سلیمانی در بیمارستان ضد بقیه الله سپاه پاسداران بستری است
طبق اطلاعاتی که اکثر خبر گزارییها وروزنامه های بین المللی منتشر کرده انداینجا قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس که دستش به خون مردم منطقه در عراق ویمن و وسوریه وبحرین آلوده است براثر حملۀ ارتش آزاد سوریه،به شدیدترین حالت مجروح و در بیمارستان ضد بقیه الله پاسداران بستری است ورژیم از درز خبر وخامت وضعیت فعلی اوجلوگیری میکند:
اپوزیسیون شورای ملی مقاومت ایران خبرهای موثقی از وضعیت وخیم قاسم سلیمانی منتشر کرده است اینجا
بر اساس گزارش کمیسیون امنیت وضد تروریسم شورای ملی مقاومت ایران از درون سپاه پاسداراناینجا،
پاسدار قاسم سليماني سركرده جنايتكار نيروي تروريستي قدس دو هفته پيش در جبهه جنوبي حلب از چند نقطه از جمله سر به خاطر اصابت تركش به شدت مجروح شده است. خودروي قاسم سليماني كه بر عمليات پاسداران و ديگر نيروهاي مزدور نظارت مي كرد، توسط ارتش آزاد سوريه مورد آتشباري قرار گرفت.
بر اثر شدت جراحتهای وارده او بلافاصله توسط هلي كوپتر پاسداران به دمشق برده شد و پس از معالجات اوليه به تهران انتقال يافت و در بيمارستان موسوم به« بقيه الله» متعلق به سپاه پاسداران در خيابان ملاصدراي تهران بستري شد و تا كنون حداقل دو بار مورد عمل جراحي قرار گرفته است. وي در طبقه هفتم اين بيمارستان، در بخش مراقبتهاي ويژه (بخشC۷ ) بستري و ممنوع الملاقات است. گروه پزشكان جراح به رياست دكتر غلامرضا فرزانگان متخصص اعصاب و مغز بر وضعیت او نظارت دارند، دكتر عليرضا جلالي رئيس بيمارستان بقيه الله به طور مستقيم وضعيت سليماني را دنبال مي كند. رئيس بخش C۷ دكتر امير داوودي است و پاسدار شيخي رئيس هماهنگ كننده بخش C۷ است.
حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران، مقررات شديدي را براي جلوگيري از درز اطلاعات مربوط به مجروح شدن قاسم سليماني اعمال مي كند و كليه پرسنل بيمارستان را از هرگونه پاسخگويي نسبت به وضعيت او منع كرده است. رژيم آخوندي نگران است كه خبر مجروح شدن پاسدار سليماني باعث شود كه پاسداران و شبه نظاميان جنايتكار در سوريه روحيه خود را به طور كامل از دست بدهند. پاسداران هم اكنون نيز در اثر تلفات گسترده یي كه در دو ماه گذشته در سوريه متحمل شده اند وحشتزده و نگرانند.
در حاليكه انقلاب مردم سوريه به زودي وارد ششمين سال خود مي شود، خامنه اي ولي فقيه رژيم آخوندي و سپاه پاسداران به رغم به كار گرفتن تمامي امكانات نظامي، اقتصادي و سياسي در جنگ با مردم و انقلاب سوريه، با شكستهاي پياپی مواجه شده و همه روزه اجساد شماري از پاسداران به شهرهاي مختلف ايران منتقل مي شود و اجساد شمار ديگري در مناطق آزاد شده سوريه برجاي مي ماند. شكستهاي پي در پي كه از اواخر سال 1393روند صعودي به خود گرفته است رژيم آخوندي را ناگزير كرد كه براي جلوگيري از سقوط سريع اسد به روسيه متوسل شود. با اين خيال باطل كه زير آتش هوايي روسيه پاسداران و شبه نظاميان مزدور مانند حزب الله و شبه نظاميان عراقي و اجيرشدگان افغاني و پاكستاني به كمك بقاياي ارتش اسد قادر به در هم شكستن انقلاب سوريه خواهند بود. اما پس از سنگين ترين بمبارانها و كشتار هزاران شهروند غير نظامي در دو ماه گذشته، رژيم آخوندي چيزي جز افزايش بيسابقه اجساد پاسداران از جمله شمار زيادي از سرتيپ پاسداران به دست نياورده است.
شوراي ملي مقاومت ايران
كميسيون امنيت و ضد تروريسم
۷آذر ۱۳۹۴ (۲۸نوامبر۲۰۱۵)
بیشتر بخوانید اینجا
۱۳۹۴ مهر ۲۷, دوشنبه
قیام برای سرنگونی تنها راه
حمله آمریکا به افغانستان به بهانۀ مبارزه با تروریسم (تروریستهایی که خود تعلیم وآموزش وتسلیح کرده بود) وحمله به عراق به بهانۀ تسلیحات کشتار جمعی واتمی (که حتی اتاق خواب صدام را هم بازرسی کردند و هیچ چیزمورد نظرشان راپیدا نکردند) اما برای حفظ منافع استعماری خود،خاک عراق را به توبره کشیدند وتحویل ملایانِ جنایتکاردادند ، ملایانِ حاکم را در داخل وخارج ایران جری تر وهزاران هزار میلیارد دلار مردم ایران را سوزاندند(درقبال بی عملی تررویسم ملایان یا به جیب کمپانی ها غربی) ومردم را به بدترین شرایط اقتصادی مواجه ساختند واما چرائی حمایت واستمالت از ملایان؟؟!! جرقۀ جریان استمالت از ملایان در قبال دولت شاهنشاهی از نظر سیاستگذاران واستراتژستهای ارباب در جریان گوادلوب علنی شد جایگزینی خمینیِ مرتجعِ ضد کمونیست وچپ دردوران جنگ سرد ومجتهد دین!! ، برای خلاصی از یک انقلاب مردمی در ایران ،بهترین گزینه بود ،چون با استمالت از خمینی وتفکر ضد خلقیش توانستند برای دهه ها مردم ایران را استحمار وبه منافع استعماری خود ادامه دهند واین تئوری ضد مردمی درعمل ، در سی وچند سال گذشته حمایت شده ومیشود!!!! وحتی در این مذاکرات اتمی که بیش از دو سال به درازا کشیده شد به قول آقای رجوی " دولت آمریکا تا منتهی الیه کشش تاریخی وبین المللی وسیاسی خود ،هوای رژیم را داشته و به آن امتیاز داده است و دراین حقیقت جای هیچ شک وشبهه نیست وفهرست این امتیازات به راستی شرم آور است "
واما جنگی که از نزدیک دو سال پیش در منطقه با ظهور داعش وتقسیم جغرافیای منطقه آغاز شده ما (ایرانیان) برای رهایی از این جنگ خانمان سوز وجان سالم بدر بردن از این مهلکه (منظور کشورمان ایران) بیشتر از یک راه ،راهکار دیگری متصور نیست !! قدم اول شناخت این پدیدۀ شوم وبوجود آورندگان وتشدیدکنندگان وحامیان علنی وغیر علنی و ازادامۀ این شرایط چه کسانی وارگانهایی وکشورهایی برای دهه های پیش رو برای خود کیسه ها دوخته اند وثروت این منطقه ازجهان، به کجاها منتقل خواهد شد!!!برای رهایی ، باید قانومندیهای این جنگ،وراهکارهایی برای رهایی از این مخمصه ومکانیزمهای عمل خودمان ، برای کشورمان ، اگر اندیشیده نشود ما را به یقین یکصد سال به عقب خواهد راند صف بندهای سیاسی درعراق وسوریه ،ما را به تعمق بیشتر وراهکارهائی برای کشورمان ایران ،سرفصلی نوین وضروری را در این بیش از صد سال در مقابل مردم ایران قرار میدهد وبه خاطر پیچیدگی موجود منطقه ای،هر کشوری از آب گل آلود ماهی خود رامیخواهد واما آنچه مسلم ومسجل شده این است که این افکار وتحجرداعشی وامثال آنها به سادگی از بین رفتنی نیست!!
وامابا یک نگاه ساده ، که بغرنج نیست!! بعد سالهای حمله به افغانستان و عراق چرخۀ مالی واقتصادی در آمریکا، دچار بحران شد وبعد ، ادامۀ بحران به اروپا منتقل شد هنوزبعد سالیان نه دراروپا ونه در ژاپن ، کور سویی برای رهایی از بحران با این سیستم منطقی به نظر نمی رسد وتداعی روزگار قبل از جنگ های جهانی را در اذهان زنده میکندکه فقط منتظر یک جرقه وبهانه است وبس!!!
واما در رابطه با کشورمان تنها راه به قول شهید علی صارمی ، در خاوران در سالروز قتل عام زندانیان سال 67 گفته بود فقط با حمایت از مقاومت که طی دهه های گذشته با بیش از 120هزار شهید ، وشرایط پیچیده منطقه ای وتضعیف هژمونی ولی فقیه،با قیام وایستادگی براحقاق حقوق به یغما رفتهِ سی وچند ساله توسط ملایان ، با سرنگونی ملایان ،وجایگزینی یک حکومت بر مبنای دمکراسی که حافظ منافع ملی ومردمی واحترام به تمامی ادیان ومکاتب وقومیتها ، وتنهاملاک برای حکومت ، رای مردم باشد وبس .
واما جنگی که از نزدیک دو سال پیش در منطقه با ظهور داعش وتقسیم جغرافیای منطقه آغاز شده ما (ایرانیان) برای رهایی از این جنگ خانمان سوز وجان سالم بدر بردن از این مهلکه (منظور کشورمان ایران) بیشتر از یک راه ،راهکار دیگری متصور نیست !! قدم اول شناخت این پدیدۀ شوم وبوجود آورندگان وتشدیدکنندگان وحامیان علنی وغیر علنی و ازادامۀ این شرایط چه کسانی وارگانهایی وکشورهایی برای دهه های پیش رو برای خود کیسه ها دوخته اند وثروت این منطقه ازجهان، به کجاها منتقل خواهد شد!!!برای رهایی ، باید قانومندیهای این جنگ،وراهکارهایی برای رهایی از این مخمصه ومکانیزمهای عمل خودمان ، برای کشورمان ، اگر اندیشیده نشود ما را به یقین یکصد سال به عقب خواهد راند صف بندهای سیاسی درعراق وسوریه ،ما را به تعمق بیشتر وراهکارهائی برای کشورمان ایران ،سرفصلی نوین وضروری را در این بیش از صد سال در مقابل مردم ایران قرار میدهد وبه خاطر پیچیدگی موجود منطقه ای،هر کشوری از آب گل آلود ماهی خود رامیخواهد واما آنچه مسلم ومسجل شده این است که این افکار وتحجرداعشی وامثال آنها به سادگی از بین رفتنی نیست!!
وامابا یک نگاه ساده ، که بغرنج نیست!! بعد سالهای حمله به افغانستان و عراق چرخۀ مالی واقتصادی در آمریکا، دچار بحران شد وبعد ، ادامۀ بحران به اروپا منتقل شد هنوزبعد سالیان نه دراروپا ونه در ژاپن ، کور سویی برای رهایی از بحران با این سیستم منطقی به نظر نمی رسد وتداعی روزگار قبل از جنگ های جهانی را در اذهان زنده میکندکه فقط منتظر یک جرقه وبهانه است وبس!!!
واما در رابطه با کشورمان تنها راه به قول شهید علی صارمی ، در خاوران در سالروز قتل عام زندانیان سال 67 گفته بود فقط با حمایت از مقاومت که طی دهه های گذشته با بیش از 120هزار شهید ، وشرایط پیچیده منطقه ای وتضعیف هژمونی ولی فقیه،با قیام وایستادگی براحقاق حقوق به یغما رفتهِ سی وچند ساله توسط ملایان ، با سرنگونی ملایان ،وجایگزینی یک حکومت بر مبنای دمکراسی که حافظ منافع ملی ومردمی واحترام به تمامی ادیان ومکاتب وقومیتها ، وتنهاملاک برای حکومت ، رای مردم باشد وبس .
۱۳۹۴ مرداد ۱۱, یکشنبه
سفر خانم موگرینی به تهران وبرآیند توافق (1)
خانم موگرینی قبل از سفر به تهران در یک مقاله ای در روزنامهِ گاردین نوشت که وزرای امور خارجهِ اتحادیهِ اروپا او را مامور کرده اند تا راه های همکاری با ایران را فراتر از توافق هسته ای وقدرت های جهانی ، بیابد!! وخانم موگرینی می گوید اتحاد میان تمدن ها!! می تواند قدرتمندترین سلاح در راه مبارزه با ترور باشد!! خانم فدریکا موگرینی با روسری وبا مانتو وشلوارخیلی بزرگ ، در هویت شکلی وظاهری ،تداعی کننده خواهران بسیجی خامنه ای ،دم از اتحاد تمدنها میزند!! انگار نه انگار هر سه ساعت طبق نوشته جراید ملایان یک نفر اعدام میشود!!! که اعدام ها وگم وگور کردنهای مخفی را شامل نمیشود وانگار نه انگار در این سی وپنج سال بیش از 120هزار نفر به دست همین متمدنین( بخوانیدجنایتکاران حاکم) که خانم موگرینی به سوی آنها شتافته و وآنان را متمدنین می نامد اعدام نشده اند!!! این ایده ال ترین دمکراسی از نظرمسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا است!!! من از هویت لباس وظاهرو لحن سخنان خانم موگرینی(اتحاد تمدن ها) وتعریف وتکریم از جنایتکاران . آیا این اتحادیه اروپا است که استحاله میشود؟!! و به شکل ملایان در می آید!! یاملایان قرار است رفرم های در خواستی خانم موگرینی را بپذیرند واستحاله شوند؟!!! ویا هر دو،هم خانم موگرینی وهم ملایان تواماً ملغمه ای،از دمکراسی ولایی تحت سیطرهء جنایتکاران در ایران ، وهم در اروپا ملایان حاکم بر ایران ، دست باز داشته باشند !!!به شرطی که محدویتی برای اتحادیه اروپا در استفاده از منابع نفت وگاز وثروت ملی ایران نداشته باشند ولو در کوتاه مدت!! واما اگر خانم موگرینی با تغییرهویت شکلی بتواند ملایان را ملزم به دادن حتی یک قطره قانون وحقوق بشر نماید تمامی مردم ایران از آن استقبال خواهند کرد، اما مطلقا رژیم ملایان وخامنه ای ظرفیت چنین رفرم واستحاله ای را ندارند چون یک قدم کوتاه آمدن معادل سرنگونی است!! و افزوده شدن اعدام ها تا نیمه سال به 750 نفر، موید همین شرایط است ، ودر قبال همین سیاست اتحادیه اروپا وآمریکا ،خامنه ای به صراحت ضمن حمله به سیاستهای آمریکا ،آشکارا دخالت در کشورهای منطقه را حق خودشان دانسته وبه آن اصرار می کنند واگر پولهای بوکه شده به دست آنان برسد بصورت قطع ویقین منطقه بسوی بحرانها ودرگیرهای بزرگ کشیده خواهد شد "ودر این رابطه یکی از سناتورهای آمریکایی به درستی گفته بود که توافق اوباما با ملایان ،یادآور استمالت چمبرلین نخست وزیر انگلیس از هیتلر، قبل از جنگ جهانی دوم است ومی گوید اوباما بدلیل درک وفهم بسیار ضعیفش از تاریخ واینکه چه بسر چمبرلین آمد این کار را انجام داده است، درس کلیدی از دهه1930است که استمالت منجر به جنگ شد با این توافق اتمی ،مواجه با بمب اتمی بیشتر،ترویستهای بیشتر واقدامات غیر مسئولانه از جانب ملایان خواهیم بود"
اما در رابطه با بر آیند توافق هسته ای در مقاله بعدی با آن خواهم پرداخت وامادر یک اختصار، از مجبور شدن رژیم ملایان وآمریکا وغرب به توافق از منظر "اتحاد تمدن ها"،درفهم دوجناح رژیم ملایان و هم شرکای مماشات از شرایط انفجاری جامعه ایران وتاثیر گذاری شرایط منطقه ای بر آن آتش زیر خاکستری که هر آن ممکن است شعله ور شود وخانم موگرینی مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا وآقای کری واوباما برای شعله ور نشدن این آتش زیر خاکستر به تلاش وتکافو برای مهار آن شده اند اما آنچه مسلم ومسجل است این تلاشها راه بجایی نخواهد برد وشرایط داخلی و منطقه ای ملایان در ماهها ی آینده به سمت تعیین تکلیف شتاب خواهد گرفت در این هیچ شکی نیست گرچه مماشات گران آنرا خوش ندانند
پایان قسمت اول2/8/2015
رضا قبرسی
اما در رابطه با بر آیند توافق هسته ای در مقاله بعدی با آن خواهم پرداخت وامادر یک اختصار، از مجبور شدن رژیم ملایان وآمریکا وغرب به توافق از منظر "اتحاد تمدن ها"،درفهم دوجناح رژیم ملایان و هم شرکای مماشات از شرایط انفجاری جامعه ایران وتاثیر گذاری شرایط منطقه ای بر آن آتش زیر خاکستری که هر آن ممکن است شعله ور شود وخانم موگرینی مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا وآقای کری واوباما برای شعله ور نشدن این آتش زیر خاکستر به تلاش وتکافو برای مهار آن شده اند اما آنچه مسلم ومسجل است این تلاشها راه بجایی نخواهد برد وشرایط داخلی و منطقه ای ملایان در ماهها ی آینده به سمت تعیین تکلیف شتاب خواهد گرفت در این هیچ شکی نیست گرچه مماشات گران آنرا خوش ندانند
پایان قسمت اول2/8/2015
رضا قبرسی
۱۳۹۴ تیر ۲, سهشنبه
یاد شاعر و هنرمند انقلابی، فدایی شهید، سعید سلطانپور گرامیباد
یاد شاعر و هنرمند انقلابی، فدایی شهید، سعید سلطانپور گرامیباد
شاعر و هنرمند انقلابی، فدایی شهید، سعید سلطان پور
شاعر و هنرمند انقلابی، سعید سلطانپور اولینبار در سال 49 در حین اجرای نمایشنامه «آموزگاران» دستگیر و به زندان افکنده شد.
پساز آزادی از زندان، فعالیتهای خود را ادامه داد و در سال 51 کتاب «نوعی از هنر، نوعی از اندیشه» را انتشار داد.
براثر انتشار این کتاب، سلطانپور دیگربار روانه زندان شد.
وی پساز آزادی، مجدداً به فعالیتهای خویش ادامه داد ولی در سال53 پساز انتشار کتاب شعر «آوازهای بند» دستگیر شد و سه سال را در زندان شاه گذرانید و حاصل این سالها، کتاب شعر «از کشتارگاه» است.
فدایی شهید سعید سلطانپور، تنها دوسالونیم بعداز انقلاب، در مراسم ازدواجش، بهوسیله پاسداران خمینی دستگیر و بعداز چندماه در اولینموج کشتارهای علنی و افسارگسیخته رژیم ضدبشری خمینی پساز سی خرداد 60 درکنار دهها مجاهد و انقلابی، سینه پرشورش در زندان اوینآماج رگبارهای جانیان سیهکار حاکم بر ایران گشت.
یکی از رزمندگان مجاهدخلق که در زمان شهادت سعید در ایران بوده دریادداشتی چنین نوشته است:
«اول تیرماه سال60 پساز تظاهرات بهدنبال کسب خبر به همهجای تهران سر زدم. انبوهی از مردم جلو پزشک قانونی جمع شده بودند. خانوادههایی که 2روز بود از عزیزانشان خبر نداشتند، وامانده از همهجا، سری به آنجا میزدند تا اثری از گمشده خود پیدا کنند. پیرمردی که متصدی صدازدن اسامی شهیدان بود، نام شهید یا متوفی را میخواند تا بستگانشان برای تحویلگیری اجساد مراجعه کنند. در این میان ناگهان تابوتی بالا آمد که بهجای یک جسد، 4جسد را روی هم ریخته بودند. پیرمرد، نام دونفر آنها را صدا زد: سعید سلطانپور! و... باورم نمیشد، اما حقیقت داشت. نام او چندین بار تکرار شد، اما کسی برای تحویلگیری جسد نیامد. جمعیت بههم نگاه میکردند و با نگاه بههم میگفتند «لعنت بر خمینی جلاد» ! من و یک نفر دیگر رفتیم جلو. از موها و فرم صورت سعید سلطانپور، که عکس او را هنگام کاندیداتوری اولیندوره مجلس پساز انقلاب دیده بودم، او را شناختم. بر سینهاش اسمش را نوشته بودند. تابوت را برداشتیم، اما هنگام پایینآوردن، بهعلت سنگینی، از دست پیرمرد رها شد و پیکر شهیدان بیرون افتاد. روی بدن سعید اثر هفت گلوله بود. پشتش هم در اثر شکنجه سیاه شده بود».
در سالگرد شهادت این شاعر و هنرمند فدایی خلق با شعری از او یادش را گرامی میداریم.
تا که در بند یکی بندم هست
با تو ای سوخته، پیوندم هست
نبرم راز، مگر با خورشید
تا به خون ریشه سوگندم هست
خنجر خاری در خون دهان
گر ز گلزار بپرسندم هست
داغ سرسختی اندیشه سرخ
زخم خونین خطرمندم هست
گل خون میشکنم، میروم
آ... ی باغ را گل گل، مانندم هست
تو برآنی که مرا پشتی نیست
من برآنم که دماوندم هست
شفقی ریخته در سرب و سرود
روی دلتای فرآیندم هست
دل اکنونم اگر خفته بهخون
دل فردایی خرسندم هست.
شاعر و هنرمند انقلابی، سعید سلطانپور اولینبار در سال 49 در حین اجرای نمایشنامه «آموزگاران» دستگیر و به زندان افکنده شد.
پساز آزادی از زندان، فعالیتهای خود را ادامه داد و در سال 51 کتاب «نوعی از هنر، نوعی از اندیشه» را انتشار داد.
براثر انتشار این کتاب، سلطانپور دیگربار روانه زندان شد.
وی پساز آزادی، مجدداً به فعالیتهای خویش ادامه داد ولی در سال53 پساز انتشار کتاب شعر «آوازهای بند» دستگیر شد و سه سال را در زندان شاه گذرانید و حاصل این سالها، کتاب شعر «از کشتارگاه» است.
فدایی شهید سعید سلطانپور، تنها دوسالونیم بعداز انقلاب، در مراسم ازدواجش، بهوسیله پاسداران خمینی دستگیر و بعداز چندماه در اولینموج کشتارهای علنی و افسارگسیخته رژیم ضدبشری خمینی پساز سی خرداد 60 درکنار دهها مجاهد و انقلابی، سینه پرشورش در زندان اوینآماج رگبارهای جانیان سیهکار حاکم بر ایران گشت.
یکی از رزمندگان مجاهدخلق که در زمان شهادت سعید در ایران بوده دریادداشتی چنین نوشته است:
«اول تیرماه سال60 پساز تظاهرات بهدنبال کسب خبر به همهجای تهران سر زدم. انبوهی از مردم جلو پزشک قانونی جمع شده بودند. خانوادههایی که 2روز بود از عزیزانشان خبر نداشتند، وامانده از همهجا، سری به آنجا میزدند تا اثری از گمشده خود پیدا کنند. پیرمردی که متصدی صدازدن اسامی شهیدان بود، نام شهید یا متوفی را میخواند تا بستگانشان برای تحویلگیری اجساد مراجعه کنند. در این میان ناگهان تابوتی بالا آمد که بهجای یک جسد، 4جسد را روی هم ریخته بودند. پیرمرد، نام دونفر آنها را صدا زد: سعید سلطانپور! و... باورم نمیشد، اما حقیقت داشت. نام او چندین بار تکرار شد، اما کسی برای تحویلگیری جسد نیامد. جمعیت بههم نگاه میکردند و با نگاه بههم میگفتند «لعنت بر خمینی جلاد» ! من و یک نفر دیگر رفتیم جلو. از موها و فرم صورت سعید سلطانپور، که عکس او را هنگام کاندیداتوری اولیندوره مجلس پساز انقلاب دیده بودم، او را شناختم. بر سینهاش اسمش را نوشته بودند. تابوت را برداشتیم، اما هنگام پایینآوردن، بهعلت سنگینی، از دست پیرمرد رها شد و پیکر شهیدان بیرون افتاد. روی بدن سعید اثر هفت گلوله بود. پشتش هم در اثر شکنجه سیاه شده بود».
پساز آزادی از زندان، فعالیتهای خود را ادامه داد و در سال 51 کتاب «نوعی از هنر، نوعی از اندیشه» را انتشار داد.
براثر انتشار این کتاب، سلطانپور دیگربار روانه زندان شد.
وی پساز آزادی، مجدداً به فعالیتهای خویش ادامه داد ولی در سال53 پساز انتشار کتاب شعر «آوازهای بند» دستگیر شد و سه سال را در زندان شاه گذرانید و حاصل این سالها، کتاب شعر «از کشتارگاه» است.
فدایی شهید سعید سلطانپور، تنها دوسالونیم بعداز انقلاب، در مراسم ازدواجش، بهوسیله پاسداران خمینی دستگیر و بعداز چندماه در اولینموج کشتارهای علنی و افسارگسیخته رژیم ضدبشری خمینی پساز سی خرداد 60 درکنار دهها مجاهد و انقلابی، سینه پرشورش در زندان اوینآماج رگبارهای جانیان سیهکار حاکم بر ایران گشت.
یکی از رزمندگان مجاهدخلق که در زمان شهادت سعید در ایران بوده دریادداشتی چنین نوشته است:
«اول تیرماه سال60 پساز تظاهرات بهدنبال کسب خبر به همهجای تهران سر زدم. انبوهی از مردم جلو پزشک قانونی جمع شده بودند. خانوادههایی که 2روز بود از عزیزانشان خبر نداشتند، وامانده از همهجا، سری به آنجا میزدند تا اثری از گمشده خود پیدا کنند. پیرمردی که متصدی صدازدن اسامی شهیدان بود، نام شهید یا متوفی را میخواند تا بستگانشان برای تحویلگیری اجساد مراجعه کنند. در این میان ناگهان تابوتی بالا آمد که بهجای یک جسد، 4جسد را روی هم ریخته بودند. پیرمرد، نام دونفر آنها را صدا زد: سعید سلطانپور! و... باورم نمیشد، اما حقیقت داشت. نام او چندین بار تکرار شد، اما کسی برای تحویلگیری جسد نیامد. جمعیت بههم نگاه میکردند و با نگاه بههم میگفتند «لعنت بر خمینی جلاد» ! من و یک نفر دیگر رفتیم جلو. از موها و فرم صورت سعید سلطانپور، که عکس او را هنگام کاندیداتوری اولیندوره مجلس پساز انقلاب دیده بودم، او را شناختم. بر سینهاش اسمش را نوشته بودند. تابوت را برداشتیم، اما هنگام پایینآوردن، بهعلت سنگینی، از دست پیرمرد رها شد و پیکر شهیدان بیرون افتاد. روی بدن سعید اثر هفت گلوله بود. پشتش هم در اثر شکنجه سیاه شده بود».
در سالگرد شهادت این شاعر و هنرمند فدایی خلق با شعری از او یادش را گرامی میداریم.
تا که در بند یکی بندم هست
با تو ای سوخته، پیوندم هست
نبرم راز، مگر با خورشید
تا به خون ریشه سوگندم هست
خنجر خاری در خون دهان
گر ز گلزار بپرسندم هست
داغ سرسختی اندیشه سرخ
زخم خونین خطرمندم هست
گل خون میشکنم، میروم
آ... ی باغ را گل گل، مانندم هست
تو برآنی که مرا پشتی نیست
من برآنم که دماوندم هست
شفقی ریخته در سرب و سرود
روی دلتای فرآیندم هست
دل اکنونم اگر خفته بهخون
دل فردایی خرسندم هست.
جهانبینی ماهی سیاه کوچولو
مهمترين خبرها
- خامنهای: اجرائیات لغو تحریمها باید با اجرائیات تعهدات ایران متناظر باشد
- کشته شدن دهها تن از مزدوران خارجی رژیم اسد در حلب
- بیش از یک میلیون نفر فراخوان به ایجاد منطقه امن در سوریه
اخبار مرتبط
وقتی صمد بهرنگی، هنرمند خلق، در گوشهی دور افتادهیی از شمال مرد، مرگش طرف «هنر» اتو کشیده و «رسمی» که در جنوب مشغول رقص شتری بود، با بیاعتنایی تمام، زیر سبیلی رد شد. و چه بهتر!
این، نشانهی آن است که دو جور هنر و دو جور هنرمند داریم و میان آنها هیچوجه اشتراکی جز تشابه اسمی موجود نیست و به دو دنیای کاملاً مجزا و متضاد تعلق دارند:
یکی هنر «مردم بیهنر»، به همان سادگی و روانی زندگی روزمرهی ابتداییشان، هنری که حق زندگی ندارد و قاچاقی نفس میکشد، هنری که تو سرش میزنند، مسخرهاش میکنند، وجودش را منکر میشوند، «قالبی» و «ضد هنری» و «فرمایشی» اش میخوانند؛ زیرا که از زندگی زمینی و واقعی خلایق برمیخیزد؛ هنر محکوم و تحت تعقیب دو هزار و پانصد ساله.
یکی هم هنر «مسلط»، هنر معطر اشرافی و صاحب امتیاز، هنر خواصّ، هنر تمامرسمی و شق و رق، با تعلیمی و دستکش سفید و نیمتنهی کشمیر. هنر «کثیرالانتشار» و انحصاردار تمام وسایل سمعی و بصری و شستشوی مغزی؛ هنری مخصوص جعبهی آینهی فستیوالهای تقلیدی و سخت سر به راه و رام و مطیع، با سابقهی خدمت جد اندر جدی.
بهرنگ با هنر رنگ و رو باخته و زهوار در رفتهی «رسمی» که هیچچیز برای گفتن ندارد الاّ هذیان نامفهوم بیماری بر لب گور، کاری نداشت. او از سازندگان آن هنر دیگر بود؛ نفیکنندهی ارزشهای از اعتبار افتاده و واضع ارزشهای نوینی که زندگی فردا طلب میکند؛ جهتدار و نه گیج و سر به هوا و گمراهکننده؛ غنی و پر محتوا و نه فقط شکلی احمقانه و تو خالی.
شمع فروزان این هنر بود که خاموش شد.
نامش زنده و خاطرهاش جاودانه باد!
قصهی ماهی سیاه کوچولو، قصهیی است برای بچهها. ولی در لابهلای آن، سرگذشت دیگر و درس دیگری است برای بزرگترها. قصهیی است نه برای سرگرمی، بلکه برای آموختن.
ماهی سیاه کوچولو، هر چند که مثل هزاران هزار ماهی دیگر «شبها با مادرش زیر خزهها میخوابید» و «حسرت به دلش مانده بود که یکدفعه هم که شده مهتاب را توی خانهشان ببیند»، یک ماهی عادی و معمولی نیست. سه خصلت عمده، از همان ابتدا او را از همنوعانش متمایز میکند: تفکر، آگاهی و اراده. شخصیت و سرنوشت ماهی سیاه کوچولو، بهنحوی جبری و اجتنابناپذیر، تا به آخر تابع این خصائلاند. بهطوری که سرگذشت ماهی سیاه کوچولو، سرگذشت عصیان آگاهانه و شکلگرفته میشود.
با تفکر ماهی، ماجرایش شروع میشود: «چند روزی بود که ماهی کوچولو تو فکر بود و خیلی کم حرف میزد. با تنبلی و بیمیلی از این طرف به آن طرف میرفت و برمیگشت... مادر خیال میکرد بچهاش کسالتی دارد، اما نگو که درد ماهی از چیز دیگری است».
از چی؟ ماهی سیاه کوچولو یک روز صبح مادرش را بیدار میکند تا خبرش کند که میخواهد برود «آخر جویبار را پیدا کند».
در مقابل این عصیان و اراده برای تغییر مسیر زندگی یکنواخت برو بیایی هر روزه، مادرش مثل همهی ننههای محافظهکار و مصلحتاندیش، برای انصراف ماهی سیاه کوچولو از اجرای نقشهاش، به هر دری میزند. ولی دست آخر خلعسلاح میشود؛ اول خیال میکند به اعتبار اینکه چند پیرهن بیشتر پاره کرده و چند ده بار بیشتر در همان آب در جا زده است، حالا دیگر روانشناس و فیلسوف کار کشتهیی شده است.
«من هم وقتی بچه بودم خیلی از این فکرها میکردم»! این طرز تفکر نسل رو به انقراض است در مواجهه با نسل عاصی و نویی که رو میآید. نزاع دائمی دو نسل. نسلی که در نتیجهی گذشت زمان به نوعی سکون فیلسوف مآبانهی قلابی رسیده و نسلی که در حال جوشش است. در مورد ماهی سیاه کوچولو این جوشش و عصیان آگاهانه و ارادی است. مادر، توجیه بیاثر و ابتذال زندگیاش را اینطور در قالبی فلسفی میریزد:
«آخر جانم، جویبار که اول و آخر ندارد، همین است که هست! جویبار همیشه روان است و به هیچ جایی هم نمیرسد»... ملاحظه میفرمایید؟ بازگشت به سلیمان، باطل اباطیل! یا اگر زبان مـد روز را ترجیح میدهید، فلسفهی پوچی! حد تکامل توجیه فلسفی مفعول بود!
اما با همهی کارکشتگی و فلسفهبافی، در مقابل یک تلنگر منطق، موهایش سیخ میشود: «آخر مادر جان، مگر نه این است که هر چیزی به آخر میرسد؟ شب... روز... هفته، ماه، سال»... و میبیند که بچهی نیموجبیاش دارد دیالکتیک تحویلش میدهد. این است که از فلسفه به «نصیحت مادرانه» میزند: این حرفهای گنده گنده را بگذار کنار، پاشو بریم، بریم گردش». یعنی که خلعسلاح شده است و دیگر جوابی ندارد.
اگر به جای ماهی سیاه کوچولو با آن مشخصات ماهی «فهمیده» دیگری بود، همین قدری که طرف را در مباحثه محکوم کرده است، راضی میشد و با نوعی ا حساس غرور راه میافتاد تا زندگی «محکوم» روزمرهاش را باز تکرار کند. منتها با وجدان رام و خیال راحت. ولی ماهی سیاه کوچولو از این دستهی نصفه کاره فهمیده و کوتاه بیا نیست:
«نه مادر، من دیگر از این گردشها خسته شدهام... این را فهمیدهام که بیشتر ماهیها موقع پیری شکایت دارند که زندگیشان را بیخودی تلف کردهاند. دایم ناله و نفرین میکنند... من میخواهم بدانم که راستی راستی زندگی یعنی اینکه تو یک تکه جا هی بروی و برگردی و دیگر هیچ. یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا میشود زندگی کرد؟»..
مادر این زبان را دیگر اصلاً نمیفهمد: «بچهجان مگر به سرت زده؟ دنیا!... دنیا! دنیا دیگر یعنی چه؟».. وقتی همسایهیی به کمک مادر میآید و میخواهد به ضرب تمسخر، ماهی سیاه کوچولو را از پا درآورد:
«... تو از کی تا حالا عالم و فیلسوف شدهیی و ما را خبر نکردی؟»..، اینجوری تو دهنی میخورد: «نمیخواهم به این گردشهای خسته کننده ادامه بدهم و الکی خوش باشم و یکدفعه چشم باز کنم ببینم مثل شماها پیر شدهام و هنوز همان ماهی چشم و گوش بستهام که بودم». لاجرم عکسالعملش از این منطقیتر نمیتواند باشد: «وا... چه حرفها!»
ماهیها هم مثل آدمها، کار که به این جاها میکشد، برای «متهم» پرونده تشکیل میدهند و تهدیدش میکنند: «تحت تأثیر افکار مضرهی اون حلزونهست... حقش بود بکشیمش... خیال کردی به تو رحم هم میکنیم؟ و»...
ماهی سیاه کوچولو ناچار فرار میکند و در همان حال فرار، حرف آخرش را میزند: «مادر برای من گریه نکن، بهحال این پیرماهیهای درمانده گریه کن».
فعلاً همینجا توقف میکنیم و قبل از شروع داستان واقعی ـ داستان پیشروی ماهی به سوی هدفش دریا ـ از کارش یک جمعبندی مختصر میکنیم.
ماهی سیاه کوچولویی است که خارج از رسم ماهیها فکر میکند و در نتیجهی این تفکر، به یک آگاهی نسبی میرسد.
تا این جای قضیه خیلی معمولی نیست. ولی خوب، احتمالش هست. از این به بعد است که مورد استثنایی و خارقالعاده پیش میآید: این آگاهی نسبی دربارهی وضع زندگی و یکنواختی و بطالت آن، مبدأ حرکت میشود.
ماهی سیاه کوچولو هنوز نمیداند درست چه چیز میخواهد، ولی در عوض میداند که این وضع را نمیخواهد. حال دو راه در پیش دارد؛ یا اینکه از همین اول شروع به حرکت کند بهسوی آنچه بهطور مبهم احساسش میکند، ولی قادر نیست بهطور دقیق مجسمش کند.
ماهی سیاه کوچولو راه دوم را انتخاب میکند: پنبهی منطق و فلسفهی مسلط بر محیط را میزند، سنتها و عادات را به هم میریزد. علائق متعدد و بسیار محکم خود را با قوم پیرهماهیها میبرد و بهسوی زندگی دیگر میرود که خودش هم درست از چند و چونش خبر ندارد، ولی میداند که در طی راه بهتدریج برایش روشن خواهد شد. و همهی این کارها را در محیطی میکند که وضع عینیاش چنین عصیان پرخاشجویانهیی را ایجاب میکند، نه ذهن علیل و عقب ماندهاش.
این تصویر را جلو چشم دکانداران فلسفه و سیاست و هنر و مقاطعهکاران جامعهشناسی و شرکتهای سهامی پخش ایدئولوژیهای به ثبت رسیده میگیریم و میخواهیم تا این «تیپ» قهرمان داستان را قضاوت کنند. نظرها از چپ و راست اینطور اظهار میشود:
ـ آوانتوریسم! ماجراجویی خرده بورژوایی!
ـ رمانتیسم انقلابی کاذب!
ـ جنون آنی ناشی از عقده حقارت و خود کمتربینی!
ـ اخلال در نظم، تحریک به قیام علیه امنیت ماهیها، همدستی با عامل خارجی حلزون پیچپیچی!
به دقت نگاهمان را از چپ و راست میگردانیم و میبینیم سرصفیها همه مغبغب و تر و تمیز، مؤدب ایستادهاند به انتظار ظهور خردجال تا برایشان کرهی پاستوریزه بیاورد.
بغل دستشان آدمکهای توسری خوردهی عینکی و مویآشفته، در انتظار کشف حقایق مطلق جاودانی. بغل دستشان جمعی قزمیت هاج و واج، سخت در تلاش توضیح پدیدههای اجتماعی از روانشناسی فرویدی و نئوفرویدی. بغل دستشان عروسکهای کوکی با کمرهایی که توش لولا کار گذاشتهاند برای سهولت در خم و راست شدن، مهر سکوت و لبخندی احمقانه برلب، با کولهپشتیهایی انباشته از پسماندهی «هنر» ی که در خر تو خری «جشنواره» نتوانسته بودند قالب کنند. آنورترش نگاه کردن ندارد.
«تیپ» نوینی که بهرنگ معرفی میکند، بهوضوح برای افکار امل و درجازننده غیرقابل فهم است. اما بهرنگ با توجه به این زمینهی فکری هم، عوض آنکه دست و پایش بلرزد، معیارها و ضابطههایی جاافتاده را بههم میریزد. «تیپ» نوینی خلق میکند که خصلت برجستهاش شهامت و جسارت است. شهامت و جسارتی انقلابی ـ و نه شهامت دروغین شوالیهی رمانهای الکساندر دومایی یا شاهزادگان کلهخر قصههای ملک بهمن ـ . این شهامت نتیجهی انرژی خلاقی است که از راه آگاهی و اراده، یکباره همچون نیروی اتم آزاد میشود و زندگی را ابعاد و چشماندازی وسیعتر و سطحی والاتر میبخشد. حد تکامل و شکفتگی انسانیت.
آیا این رمانتیسم کاذب است؟ ماجراجویی خردهبورژوایی است؟
اگر از خرهای زخمی و لنگ و واماندهیی که تنها جنبش و حرکتشان تکان دادن دم و برای راندن مگس است بپرسیم، میگویند: البته! اما در کجای دنیا و در کدام وقت، خرهای لنگ، تاریخ را به وجود آوردهاند؟
آنها همیشه در جستجوی سعد و نحس کواکباند و هر نوع تحرک و جنبش را تخطئه میکنند. این پیرهماهیها خیال میکنند ایجاد حرکت مشروط و منوط بهنظر لطف خدای توفانها و انقلابهای جوی است و جنبشهای درونی هیچوقت به هیچکجا نمیرسند. اینها مفعولان تاریخاند. ادعایشان هرچه میخواهد باشد.
دنبال ماهی سیاه کوچولو راه میافتیم. او را در پیشرویاش بهسوی دریا دنبال میکنیم. میرسیم به یک برکهی پر آب: «هزاران کفچه ماهی توی آب وول میخوردند». گفتگوی ماهی سیاه کوچولو و کفچهماهیها آنقدر روشن و روشنکننده است که کفچهماهیها را در قالب آدمیزادیشان فوراً معرفی میکند. ببینید چطور:
«ماهی سیاه کوچولو را که دیدند، مسخرهاش کردند و گفتند: ریختش را باش! ت و دیگر چه موجودی هستی؟
ماهی، خوب وراندازشان کرد و گفت: خواهش میکنم توهین نکنید. اسم من ماهی سیاه کوچولو است. شما هم اسمتان را بگویید تا با هم آشنا شویم.
یکی از کفچهماهیها گفت: ما همدیگر را کفچهماهی صدا میکنیم.
دیگری گفت: صاحب اصالت و نجابت.
دیگری گفت: از ما خوشگلتر تـو دنیا پیدا نمیشود.
دیگری گفت: مثل تو بیریخت و بدشکل نیستیم.
ماهی گفت: من هیچ خیال نمیکردم شما اینقدر خودپسند باشید. باشد، من شما را میبخشم؛ چون این حرفها را از روی نادانی میزنید.
کفچهماهیها یکصدا گفتند: یعنی ما نادانیم؟
ماهی گفت: اگر نادان نبودید، میدانستید در دنیا خیلیهای دیگر هم هستند که ریختشان برای خودشان خیلی هم خوشآیند است. شما حتی اسمتان هم مال خودتان نیست».
کفچهماهی را که شناختید؟
خردهبورژواهای روشنفکرمآب! همانها که در یک برکهی ساکن «وول میخورند»، ادعای اصالت و نجابت دارند، معتقدند که خوشگلتر از آنها در دنیا پیدا نمیشود. همانهایی که با همهی ادعای اصالت، حتی اسمشان هم مال خودشان نیست. ولی خیال میکنند محور عالم وجودند. و برکهشان را دنیا میپندارند: «تو اصلاً بیخود به در و دیوار میزنی. ما هر روز از صبح تا شام دنیا را میگردیم، اما غیر از خودمان و پدر و مادرمان هیچکس را نمیبینیم. مگر کرمهای ریزه که آنها هم به حساب نمیآیند».
برای آنکه کوچکترین تردید از شناختن کفچهماهیها نداشته باشید، مادرشان را هم به شما معرفی میکنند: قورباغه! سرسلسلهی ذوحیاتین! مظهر خصلت دوگانهی خرده بورژوازی، با دست پسزننده و با پا پیشکشنده؛ آن که میتواند هم در آب باشد و هم در خشکی و به اعتبار این دوگانگی ماهیت، خیال میکند هم در دستهی حیوانات زمین است و هم رهبر جانوران آبی. مجسمهی ادعا و تحقیرکنندهی دیگران. همان که خیال میکند علم اول و آخر است و به ماهی سیاه کوچولو میتوپد که: «حالا چه وقت فضلفروشی است؟ موجود بیاصل و نسب!... من دیگر آنقدر عمر کردهام که بفهمم دنیا همین برکه است»... و شاید برای اولین بار در عمرش حقیقت را میشنود: «صدتا از این عمرها بکنی، باز هم یک قورباغهی نادان و درمانده بیشتر نیستی».
معذالک ماهی سیاه کوچولو، با همهی جسارت و جوش و خروشش، یک موجود از کوره دررفته نیست. او درست طرفش را میشناسد و میداند که ماهیتی دوگانه دارد. ضعفهایشان را بهشدت میکوبد، اما در عینحال نقاط قوت بالقوهشان را هم از یاد نمیبرد. از اینرو آنها را میبخشد؛ چون این حرفها را از روی نادانی میزنند.
اما این روش غیرخصمانه دیگر در مقابل خرچنگ رعایت نمیشود. زیرا که ماهیت خرچنگ بر ماهی سیاه کوچولو کاملاً روشن است و از همین روست که خرچنگ با همهی عوامفریبی و چربزبانی، موفق نمیشود خصومت و دشمنی ماهی سیاه کوچولو را حتی یک لحظه فریب دهد. ماهی، در این دشمنی استوار است و از خرچنگ نفرت دارد.
در این دوران جاهلیت که دور، دور خزعبلات روانشناسیمآبانهی آمریکاییالاصل و احمقانهی حضرت دیل کارنگی و همپالکیهایش است، و آیین کامیابی و دوستیابی و این ردیف دستورالعملهای وقیحانه مشتری دارد، یادمان هست که مشتی قزمیت که سخت نگران «سلامت فکری» کودکاناند، به بهرنگ تاخته بودند که کین و نفرت به کودکان میآموزد!
انگار که کینه و نفرت احساسی انسانی نیست! انگار که مفهوم مهر و کین، دوستی و دشمنی، عشق و نفرت فقط در مخیلهی انسانهاست و هیچگونه مصداق و تجسم خارجی ندارد! از این بعبعیهایی که سرشان را لای برف میکنند و شعارهای شیر و خورشید قرمزی میدهند که بنیآدم اعضای یک پیکرند، بپرسید کدام بنیآدم با کدام بنیآدم اعضای یک پیکرند؟ کودک گرسنهی در حال مرگ بیافرایی با موسی چومبه اعضای یک پیکرند؟ یا پابرهنهی بیمارکنگویی با آقای پل هانری اسپاک؟ یا ویتنامی با ناپالم سوخته شده و سیاه شقه شدهی آمریکایی با عالیجناب لیندن.بی.جانسن؟! و اگر این بنیآدمها این چنین یکدیگر را تا سرحد مرگ نفی میکنند، مسئولیت آن به عهدهی کیست؟ به عهدهی غارتکنندگان یا غارتشدگان؟
و شما انتظار دارید که در این جنگ که لازمهی بقای یک طرف، متلاشی شدن طرف دیگر است، بهرنگها که خود یک سر دعوا هستند، بیایند جوکیگری و ترک دنیا یاد بچهها بدهند؟ یا مسیحوار تبلیغ کنند که طرف دیگر صورتشان را دم چک بدهند؟ و یا ادای کلیسای عوامفریب کاتولیک را در بیاورند و ترحم ـ این پستترین و غیرانسانیترین نوع تحقیر بشر ـ را اشاعه دهند؟ انصافاً که خیلی زرنگ و مرد رندند!
نفرتی که بهرنگ به کودکان یاد میدهد (اگر او یاد ندهد روزگار یاد خواهد داد) یک نفرت انسانی است. نفرت از بدی و خیانت، نفرت از بدان و خبیثان! چه میفرمایید؟ به نطر میرسد که این موجودات آسمانی بیش از آنکه از نفی «نفرت» ناراحت باشند، از موارد اعمال این احساس نگرانند! اگر غیر از این است، آنها بکوشند تا غصب حق دیگران از دنیا برانداخته شود، آنگاه ملاحظه خواهند فرمود که دیگر نه نفرت، محلی از اعراب خواهد داشت و نه ترحم.
کین و نفرت درست و موجهی که ماهی سیاه کوچولو را در مقابله با خرچنگ هوشیار و مقاوم نگاه میدارد، کین طبقاتی است.
برپادارندهی شعلههای سرکش خشم و عصیان؛ همان که امکان میدهد تا از پس ظاهر آراسته و سخنان «خداپسندانه» ی خرچنگ، ماهیت خصمانهی او را ببینی و مواظب باشی تا لقمهی چپش نشوی.
مبلغین مهر و محبت قلابی و مصنوعی، دوهزار سال است بیهوده تلاش میکنند تا مسأله را ماستمالی کنند، ولی حتی یکبار هم به فکر حل منطقی آن نیفتادهاند.
بهدنبال ماهی سیاه کوچولو جلو میرویم و با مارمولک، مظهر عقل و دانایی و هوش آشنا میشویم.
میدانید که چرا مارمولک را همیشه سمبل دوز و کلک و زرنگی بازاری قلمداد میکنند؟
چون نمیگذارد کلاه سرش بگذارند و خرش کنند. چون حواسش همیشه جمع است و حساب همهکس و همهچیز را دارد و دم به تله نمیدهد. طبیعی است که عقل و هوش و فهم و درک، همیشه مزاحم جاعلان و شیادان است. اگر قرار باشد شما هم مثل مارمولک بفهمید که تمام این سیستم عظیم جهانی و همهی این مؤسسات رنگارنگ بینالمللی، تمام این سازمانهای به ظاهر خیریه و همهی این تشکیلاتی که به اسم کمک و همکاری برای کشورهای فقیر ساختهاند، دوز و کلک است، سرپوشی است بر روی بهرهکشی ملل مستعمره، انتظار دارید که یک مدال طلای فهم و شعور هم بهتان بدهند؟!
زیر قلم بهرنگ، به مارمولک اعادهی حیثیت میشود. همانی میشود که خطرات راه را میشناسد و ماهی سیاه کوچولو را از دامهایی که سقائک بر سر راهش گسترده است، برحذر میدارد و تمام فوت و فن جهنمی کیسهی ذخیرهی سقائک را برملا میکند و برای احتیاط، خنجری به او میدهد تا در صورت گرفتاری بتواند دشمن را از پا درآورد. مارمولک به ماهی سیاه کوچولو نوید میدهد که بهزودی به دستهی ماهیان آزاد شده خواهد رسید.
گفتگو با مارمولک، آگاهی ماهی سیاه کوچولو را افزایش میدهد. برایش سؤالات جدیدی مطرح میشود: «راستی ارهماهی دلش میآید همجنسان خودش را بکشد و بخورد؟ پرندهی ماهیخوار دیگر چه دشمنی با ما دارد؟»
اگر قرار بود ماهی سیاه کوچولو تا آخر عمرش در همان جویبار بماند و زیر همان خزهها بخوابد، آیا هرگز چنین سؤالاتی، آنهم بهنحوی حیاتی برایش پیش میآید؟ این سؤال که چرا گروهی از «بنیماهی» ها بهطور حرفهیی مأمور شکار بنیماهیهای دیگرند؟ و چرا ماهیهایی که به راه آزادی میروند، باید منتظر بلای آسمانی مرغ ماهیخوار باشند؟
آموختن در حین حرکت ـ بهکار بردن آموختهها برای جلوتر رفتن!
این است آنچه بهرنگ میخواهد بگوید و این است یکی دیگر از خطوط مشخصهی اصلی ماهی سیاه کوچولو.
حالا ماهی سیاه کوچولو راه میافتد و در هر قدم چیز تازهیی میبیند و تجربهی تازهیی میاندوزد: آهوی تیرخورده، لاکپشتهایی که زیر آفتاب چرت میزنند، کبکهایی که در دره قهقهه میزنند؛ تا برای اولین بار دوباره یکدسته ماهی ریز میبیند.
با این ماهیریزهها آشنایی نزدیک داریم، همهشان مایلند همراه ماهی سیاه کوچولو راه بیفتند و به آخر رودخانه بروند، ولی در ضمن همهشان از سقائک میترسند! کیسهی سقائکی که سر راه نشسته، برایشان مانع غیرقابل عبور است:
«اگر مرغ سقا نبود، با تو میآمدیم؛ ما از کیسهی مرغ سقا میترسیم».
این بیان یک واقعیت اجتماعی است؛ احساس حقارت بر مبنای القای ترس، فلج شدن ماهیها در نتیجهی غول بیشاخ و دم و شکستناپذیری که خودشان در مخیلهی خودشان از کیسهی سقائک درست کردهاند. روش ماهی سیاه کوچولو در برخورد با این ماهیریزهها، برای ماهیریزهها غیرقابل فهم است. بههمین دلیل بهزودی همهجا میپیچید که یک ماهی از راه دور آمده و میخواهد به آخر رودخانه برود و از مرغ سقا هم ترسی ندارد! ولی تنها همین گذار ماهی کوچک و ناشناس در این روانشناسی ترس که بر محیط مستولی است، شکاف ایجاد میکند و خواهیم دید که تعدادی از ماهیریزهها را بهدنبال او میکشد.
تمام صحنهی شب و گفتگوی ماهی سیاه کوچولو با ماه برای این است که یکبار دیگر این مطلب گفته شود. «آدمها هر کاری دلشان بخواهد»... میکنند! و یک بار دیگر عامل اراده در پیروزی بر «محال» و «غیر ممکن» برجسته شود.
صبح که ماهی سیاه کوچولو از خواب برمیخیزد، میبیند چند ماهیریزه دنبالش آمدهاند. اما هنوز میترسند. حتی بیشتر از پیش میترسند: «فکر مرغ سقا راحتمان نمیگذارد». مرغ سقا، خطری که سابقاً فقط خبرش را داشتند، حالا دارد کمکم محسوس میشود و در همین اولین قدم است که آثار تزلزل و ناپایداری، ماهیریزههای فراری را فلج میکند. ماهی سیاه کوچولو شعار میدهد:
«شماها زیاد فکر میکنید. همهاش که نباید فکر کرد، راه که بیفتیم ترسماًن به کلی میریزد».
این بیان ساده، تکرار تنها راه و رسم صحیح جنبش و پیشروی و روانشناسی آن جنبش است. ترس ناشی از بیحرکتی است. حرکت کنیم، ترسماًن میریزد!
جالب توجه اینجاست که وقتی همگی در کیسهی مرغ سقا گیر میافتند، اول ماهی سیاه کوچولو خطر را میفهمد. ماهیریزهها از همان قدم اول فرار، در کیسهی مرغ سقا گیر افتاده بودند. کابوس «کیسهی مرغ سقا» چنان تسخیرشان کرده بود که گیر افتادن در خود کیسه، تنها یک تغییر جزیی در وضع میتوانست به حساب آید، نه بیشتر.
همیشه در مقابله یا رویارویی با خطر است که طبیعت و جوهر واقعی هر کس محک میخورد و عیار خلوصش معلوم میشود. صحنهی گفتگو و مشاجرهی ماهی سیاه کوچولو با ماهیریزهها درون کیسهی مرغ سقا تکاندهنده است. از خلال حرفها، ادعاها، ترسها، امیدواریها و اظهار عجزها، طبیعت سست و تزلزل یکایک ماهیان از جلو چشم خواننده میگذرد و حد ظرفیت و قدرت استقامت و نیروی ارادهشان خود را نشان میدهد. آنها که خیال کرده بودند راه دریا، راه خانهی خاله است، در برخورد به اولین خطر واقعی پس میزنند، اظهار عجز میکنند، به تضرع و زاری میافتند و به قیمت لو دادن و قربانی کردن سرسختترین همراهشان ـ ماهی سیاه کوچولو ـ از دشمن خونخوار طلب بخشایش میکنند. اینطوری:
«حضرت آقای مرغ سقا! ما تعریف شما را خیلی وقت پیش شنیدهایم و اگر لطف کنید منقار مبارک را یک کمی باز کنید که ما بیرون برویم، همیشه دعاگوی وجود مبارک خواهیم بود!»
«حضرت آقای مرغ سقا! ما که کاری نکردهایم؛ ما بیگناهیم، این ماهی سیاه کوچولو ما را از راه در برده»...
چه کلمات و جملات آشنا و هزاربار شنیدهیی!
ولی ماهی سیاه کوچولو با همان قاطعیت، با همان اعتقاد به پیروزی نهایی، ضعف و خنگی ماهی ریزهها را به رخشان میکشد و درسشان میدهد:
«ترسوها! خیال کردهاید این مرغ حیلهگر، معدن بخشایش است که اینطور التماس میکنید؟»
در برابر این عظمت روح و سرسختی کوهمانند، حالا کراهت ضعف نفس و تزلزل اراده و پستی روح را ببینید:
«تو هیچ نمیفهمی چه داری میگویی! حالا میبینی که حضرت آقای مرغ سقا چطور ما را میبخشد و تو را قورت میدهند!» و وقتی مرغ سقا بهرسم معمول سنواتی و شیوهی باستانی مرغان سقا میگوید: «این ماهی فضول را خفه کنید تا آزادیتان را به دست آورید»، دیگر عقل نیمهکارشان هم از کار میافتد و توحش غریزیشان در پستترین اشکال تظاهر میکند:
«باید خفهات کنیم؛ ما آزادی میخواهیم!»
ترسوها و ضعفا همیشه طالب آزادیاند، به شرطی که در سینی نقره تقدیمشان کنند. اگر قرار باشد دیگری را هم قربانی کنند، حرفی ندارند، ولی در مقابل خنجر ماهی سیاه کوچولو چه کنند؟ ماهی سیاه کوچولو به تهدید خنجر، آخرین درس و آخرین تجربه را به آنها میآموزد و به همه ـ ماهیریزههای نوعی و به مدافعان پر حرارت رحم و گذشت و بخشش ـ نشان میدهد که کینهتوزی مرغ سقا که جزء طبیعت و وجود اوست و ادامه زندگی مرغ سقا، در گرو کشتن و خوردن ماهیهای کوچک است. ماهی سیاه کوچولو، آن سرکینه و نفرت ـ سر اصلی آن ـ را به عیان نشان میدهد؛ کینه و نفرت قوی به ضعیف؛ زورگو به ستمدیده.
مرغ سقا ماهیهای لرزان و بیدستوپا را میبلعد، ولی ماهی سیاه کوچولو که کاملاً بر خود و اوضاع مسلط است، کیسه را پاره میکند و آزاد میشود. کاری که از اول هم میتوانست بکند، ولی نخواسته بود قبل از آن، درس و تجربهی آخر را از ماهیریزههای همراه خود و تمام ماهیریزههای تمام رودخانههای دنیا دریغ کند!
ماهی سیاه کوچولو بالاخره به دریا میرسد؛ از چنگ ارهماهی میگریزد. در حین شنا بر سطح آب، داشت اینطور فلسفهی زندگی است را خلاصه میکرد:
«مرگ خیلی آسان میتواند الآن به سراغ من بیاید؛ اما من تا میتوانم زندگی کنم، نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبهرو شدم ـ که میشوم ـ مهم نیست. مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد»...
در شکم مرغ ماهیخوار، به ماهی ریزهیی که داشت گریه و زاری میکرد و ننهاش را میخواست، نهیب میزند: «بس کن بابا! تو که آبروی هرچه ماهی است، پاک بردی»...
ماهی سیاه کوچولو میخواهد ماهیریزه را نجات دهد و وقتی برای اولین بار با این سؤال روبهرو میشود که: «پس خودت چی؟»، جواب میدهد: «فکر من را نکن. من تا این بدجنس را نکشم بیرون نمیآیم». و بالاخره هم مرغ ماهیخوار را میکشد.
حالا لابد منتظرید که مثل همهی قصهها، این قصه هم به خوبی و خوشی ختم شود و ماهی سیاه کوچولو، قهرمان ماهیهای آزاد شده بشود.
کور خواندهاید! بهرنگ، قهرمان «مستقر»، قهرمان «حرفهیی»، کسی که نان قهرمانی گذشتهاش را بخورد نمیخواهد. او فقط قهرمان را در حین عمل قبول دارد و آن هم نه بهعنوان موجودی مافوق دیگران و دارای قدرت و فضائل آسمانی، بلکه بهصورت موجودی که به نیروی پرورش و تکامل دادن قدرتهای نهفته در وجودش از دیگران متمایز میشود؛ و در جنبش و حرکت، نه در سکون و انزوا.
پس دیگر مهم نیست که پس از به انجام رساندن رسالتش، ماهی سیاه کوچولو زنده مانده باشد یا نه، مهم این است که در پایان این زندگی پر جوش و خروش و در انتهای این راه سخت و پر مخاطره ولی بزرگ و پر شکوه، ماهی سیاه کوچولو به ابدیت رسیده و در زندگی جامعهی ماهیان حل شده است. او از این پس جزیی از حیات هر ماهی آزاد شدهیی است که به دریا میرسد.
او دیگر تنها یک ماهی آزاد شده نیست. او خود جزیی از آزادی شده است.
آیا این یک تخیل شیرین و یک خوشبختی اغراقآمیز است؟
اصلاً بهرنگ را نشناختهاید! او هیچوقت واقع بینیاش مغلوب آرزوها و تخیلات نمیشود. نگاه کنید چطور داستانش را تمام میکند:
وقتی ماهی پیره قصهاش را تمام میکند، میگوید: «حالا وقت خواب است؛ شب بهخیر!»
«یازده هزار و نهصد و نود و نـه ماهی شب بهخیر گفتند و رفتند خوابیدند. مادر بزرگ هم خوابش برد. اما ماهی سرخ کوچولویی هرچقدر کرد خوابش نبرد. شب تا صبح همهاش در فکر دریا بود»...
شما گمان میکنید که این خوشبختی اغراقآمیز است؟!
این، نشانهی آن است که دو جور هنر و دو جور هنرمند داریم و میان آنها هیچوجه اشتراکی جز تشابه اسمی موجود نیست و به دو دنیای کاملاً مجزا و متضاد تعلق دارند:
یکی هنر «مردم بیهنر»، به همان سادگی و روانی زندگی روزمرهی ابتداییشان، هنری که حق زندگی ندارد و قاچاقی نفس میکشد، هنری که تو سرش میزنند، مسخرهاش میکنند، وجودش را منکر میشوند، «قالبی» و «ضد هنری» و «فرمایشی» اش میخوانند؛ زیرا که از زندگی زمینی و واقعی خلایق برمیخیزد؛ هنر محکوم و تحت تعقیب دو هزار و پانصد ساله.
یکی هم هنر «مسلط»، هنر معطر اشرافی و صاحب امتیاز، هنر خواصّ، هنر تمامرسمی و شق و رق، با تعلیمی و دستکش سفید و نیمتنهی کشمیر. هنر «کثیرالانتشار» و انحصاردار تمام وسایل سمعی و بصری و شستشوی مغزی؛ هنری مخصوص جعبهی آینهی فستیوالهای تقلیدی و سخت سر به راه و رام و مطیع، با سابقهی خدمت جد اندر جدی.
بهرنگ با هنر رنگ و رو باخته و زهوار در رفتهی «رسمی» که هیچچیز برای گفتن ندارد الاّ هذیان نامفهوم بیماری بر لب گور، کاری نداشت. او از سازندگان آن هنر دیگر بود؛ نفیکنندهی ارزشهای از اعتبار افتاده و واضع ارزشهای نوینی که زندگی فردا طلب میکند؛ جهتدار و نه گیج و سر به هوا و گمراهکننده؛ غنی و پر محتوا و نه فقط شکلی احمقانه و تو خالی.
شمع فروزان این هنر بود که خاموش شد.
نامش زنده و خاطرهاش جاودانه باد!
قصهی ماهی سیاه کوچولو، قصهیی است برای بچهها. ولی در لابهلای آن، سرگذشت دیگر و درس دیگری است برای بزرگترها. قصهیی است نه برای سرگرمی، بلکه برای آموختن.
ماهی سیاه کوچولو، هر چند که مثل هزاران هزار ماهی دیگر «شبها با مادرش زیر خزهها میخوابید» و «حسرت به دلش مانده بود که یکدفعه هم که شده مهتاب را توی خانهشان ببیند»، یک ماهی عادی و معمولی نیست. سه خصلت عمده، از همان ابتدا او را از همنوعانش متمایز میکند: تفکر، آگاهی و اراده. شخصیت و سرنوشت ماهی سیاه کوچولو، بهنحوی جبری و اجتنابناپذیر، تا به آخر تابع این خصائلاند. بهطوری که سرگذشت ماهی سیاه کوچولو، سرگذشت عصیان آگاهانه و شکلگرفته میشود.
با تفکر ماهی، ماجرایش شروع میشود: «چند روزی بود که ماهی کوچولو تو فکر بود و خیلی کم حرف میزد. با تنبلی و بیمیلی از این طرف به آن طرف میرفت و برمیگشت... مادر خیال میکرد بچهاش کسالتی دارد، اما نگو که درد ماهی از چیز دیگری است».
از چی؟ ماهی سیاه کوچولو یک روز صبح مادرش را بیدار میکند تا خبرش کند که میخواهد برود «آخر جویبار را پیدا کند».
در مقابل این عصیان و اراده برای تغییر مسیر زندگی یکنواخت برو بیایی هر روزه، مادرش مثل همهی ننههای محافظهکار و مصلحتاندیش، برای انصراف ماهی سیاه کوچولو از اجرای نقشهاش، به هر دری میزند. ولی دست آخر خلعسلاح میشود؛ اول خیال میکند به اعتبار اینکه چند پیرهن بیشتر پاره کرده و چند ده بار بیشتر در همان آب در جا زده است، حالا دیگر روانشناس و فیلسوف کار کشتهیی شده است.
«من هم وقتی بچه بودم خیلی از این فکرها میکردم»! این طرز تفکر نسل رو به انقراض است در مواجهه با نسل عاصی و نویی که رو میآید. نزاع دائمی دو نسل. نسلی که در نتیجهی گذشت زمان به نوعی سکون فیلسوف مآبانهی قلابی رسیده و نسلی که در حال جوشش است. در مورد ماهی سیاه کوچولو این جوشش و عصیان آگاهانه و ارادی است. مادر، توجیه بیاثر و ابتذال زندگیاش را اینطور در قالبی فلسفی میریزد:
«آخر جانم، جویبار که اول و آخر ندارد، همین است که هست! جویبار همیشه روان است و به هیچ جایی هم نمیرسد»... ملاحظه میفرمایید؟ بازگشت به سلیمان، باطل اباطیل! یا اگر زبان مـد روز را ترجیح میدهید، فلسفهی پوچی! حد تکامل توجیه فلسفی مفعول بود!
اما با همهی کارکشتگی و فلسفهبافی، در مقابل یک تلنگر منطق، موهایش سیخ میشود: «آخر مادر جان، مگر نه این است که هر چیزی به آخر میرسد؟ شب... روز... هفته، ماه، سال»... و میبیند که بچهی نیموجبیاش دارد دیالکتیک تحویلش میدهد. این است که از فلسفه به «نصیحت مادرانه» میزند: این حرفهای گنده گنده را بگذار کنار، پاشو بریم، بریم گردش». یعنی که خلعسلاح شده است و دیگر جوابی ندارد.
اگر به جای ماهی سیاه کوچولو با آن مشخصات ماهی «فهمیده» دیگری بود، همین قدری که طرف را در مباحثه محکوم کرده است، راضی میشد و با نوعی ا حساس غرور راه میافتاد تا زندگی «محکوم» روزمرهاش را باز تکرار کند. منتها با وجدان رام و خیال راحت. ولی ماهی سیاه کوچولو از این دستهی نصفه کاره فهمیده و کوتاه بیا نیست:
«نه مادر، من دیگر از این گردشها خسته شدهام... این را فهمیدهام که بیشتر ماهیها موقع پیری شکایت دارند که زندگیشان را بیخودی تلف کردهاند. دایم ناله و نفرین میکنند... من میخواهم بدانم که راستی راستی زندگی یعنی اینکه تو یک تکه جا هی بروی و برگردی و دیگر هیچ. یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا میشود زندگی کرد؟»..
مادر این زبان را دیگر اصلاً نمیفهمد: «بچهجان مگر به سرت زده؟ دنیا!... دنیا! دنیا دیگر یعنی چه؟».. وقتی همسایهیی به کمک مادر میآید و میخواهد به ضرب تمسخر، ماهی سیاه کوچولو را از پا درآورد:
«... تو از کی تا حالا عالم و فیلسوف شدهیی و ما را خبر نکردی؟»..، اینجوری تو دهنی میخورد: «نمیخواهم به این گردشهای خسته کننده ادامه بدهم و الکی خوش باشم و یکدفعه چشم باز کنم ببینم مثل شماها پیر شدهام و هنوز همان ماهی چشم و گوش بستهام که بودم». لاجرم عکسالعملش از این منطقیتر نمیتواند باشد: «وا... چه حرفها!»
ماهیها هم مثل آدمها، کار که به این جاها میکشد، برای «متهم» پرونده تشکیل میدهند و تهدیدش میکنند: «تحت تأثیر افکار مضرهی اون حلزونهست... حقش بود بکشیمش... خیال کردی به تو رحم هم میکنیم؟ و»...
ماهی سیاه کوچولو ناچار فرار میکند و در همان حال فرار، حرف آخرش را میزند: «مادر برای من گریه نکن، بهحال این پیرماهیهای درمانده گریه کن».
فعلاً همینجا توقف میکنیم و قبل از شروع داستان واقعی ـ داستان پیشروی ماهی به سوی هدفش دریا ـ از کارش یک جمعبندی مختصر میکنیم.
ماهی سیاه کوچولویی است که خارج از رسم ماهیها فکر میکند و در نتیجهی این تفکر، به یک آگاهی نسبی میرسد.
تا این جای قضیه خیلی معمولی نیست. ولی خوب، احتمالش هست. از این به بعد است که مورد استثنایی و خارقالعاده پیش میآید: این آگاهی نسبی دربارهی وضع زندگی و یکنواختی و بطالت آن، مبدأ حرکت میشود.
ماهی سیاه کوچولو هنوز نمیداند درست چه چیز میخواهد، ولی در عوض میداند که این وضع را نمیخواهد. حال دو راه در پیش دارد؛ یا اینکه از همین اول شروع به حرکت کند بهسوی آنچه بهطور مبهم احساسش میکند، ولی قادر نیست بهطور دقیق مجسمش کند.
ماهی سیاه کوچولو راه دوم را انتخاب میکند: پنبهی منطق و فلسفهی مسلط بر محیط را میزند، سنتها و عادات را به هم میریزد. علائق متعدد و بسیار محکم خود را با قوم پیرهماهیها میبرد و بهسوی زندگی دیگر میرود که خودش هم درست از چند و چونش خبر ندارد، ولی میداند که در طی راه بهتدریج برایش روشن خواهد شد. و همهی این کارها را در محیطی میکند که وضع عینیاش چنین عصیان پرخاشجویانهیی را ایجاب میکند، نه ذهن علیل و عقب ماندهاش.
این تصویر را جلو چشم دکانداران فلسفه و سیاست و هنر و مقاطعهکاران جامعهشناسی و شرکتهای سهامی پخش ایدئولوژیهای به ثبت رسیده میگیریم و میخواهیم تا این «تیپ» قهرمان داستان را قضاوت کنند. نظرها از چپ و راست اینطور اظهار میشود:
ـ آوانتوریسم! ماجراجویی خرده بورژوایی!
ـ رمانتیسم انقلابی کاذب!
ـ جنون آنی ناشی از عقده حقارت و خود کمتربینی!
ـ اخلال در نظم، تحریک به قیام علیه امنیت ماهیها، همدستی با عامل خارجی حلزون پیچپیچی!
به دقت نگاهمان را از چپ و راست میگردانیم و میبینیم سرصفیها همه مغبغب و تر و تمیز، مؤدب ایستادهاند به انتظار ظهور خردجال تا برایشان کرهی پاستوریزه بیاورد.
بغل دستشان آدمکهای توسری خوردهی عینکی و مویآشفته، در انتظار کشف حقایق مطلق جاودانی. بغل دستشان جمعی قزمیت هاج و واج، سخت در تلاش توضیح پدیدههای اجتماعی از روانشناسی فرویدی و نئوفرویدی. بغل دستشان عروسکهای کوکی با کمرهایی که توش لولا کار گذاشتهاند برای سهولت در خم و راست شدن، مهر سکوت و لبخندی احمقانه برلب، با کولهپشتیهایی انباشته از پسماندهی «هنر» ی که در خر تو خری «جشنواره» نتوانسته بودند قالب کنند. آنورترش نگاه کردن ندارد.
«تیپ» نوینی که بهرنگ معرفی میکند، بهوضوح برای افکار امل و درجازننده غیرقابل فهم است. اما بهرنگ با توجه به این زمینهی فکری هم، عوض آنکه دست و پایش بلرزد، معیارها و ضابطههایی جاافتاده را بههم میریزد. «تیپ» نوینی خلق میکند که خصلت برجستهاش شهامت و جسارت است. شهامت و جسارتی انقلابی ـ و نه شهامت دروغین شوالیهی رمانهای الکساندر دومایی یا شاهزادگان کلهخر قصههای ملک بهمن ـ . این شهامت نتیجهی انرژی خلاقی است که از راه آگاهی و اراده، یکباره همچون نیروی اتم آزاد میشود و زندگی را ابعاد و چشماندازی وسیعتر و سطحی والاتر میبخشد. حد تکامل و شکفتگی انسانیت.
آیا این رمانتیسم کاذب است؟ ماجراجویی خردهبورژوایی است؟
اگر از خرهای زخمی و لنگ و واماندهیی که تنها جنبش و حرکتشان تکان دادن دم و برای راندن مگس است بپرسیم، میگویند: البته! اما در کجای دنیا و در کدام وقت، خرهای لنگ، تاریخ را به وجود آوردهاند؟
آنها همیشه در جستجوی سعد و نحس کواکباند و هر نوع تحرک و جنبش را تخطئه میکنند. این پیرهماهیها خیال میکنند ایجاد حرکت مشروط و منوط بهنظر لطف خدای توفانها و انقلابهای جوی است و جنبشهای درونی هیچوقت به هیچکجا نمیرسند. اینها مفعولان تاریخاند. ادعایشان هرچه میخواهد باشد.
دنبال ماهی سیاه کوچولو راه میافتیم. او را در پیشرویاش بهسوی دریا دنبال میکنیم. میرسیم به یک برکهی پر آب: «هزاران کفچه ماهی توی آب وول میخوردند». گفتگوی ماهی سیاه کوچولو و کفچهماهیها آنقدر روشن و روشنکننده است که کفچهماهیها را در قالب آدمیزادیشان فوراً معرفی میکند. ببینید چطور:
«ماهی سیاه کوچولو را که دیدند، مسخرهاش کردند و گفتند: ریختش را باش! ت و دیگر چه موجودی هستی؟
ماهی، خوب وراندازشان کرد و گفت: خواهش میکنم توهین نکنید. اسم من ماهی سیاه کوچولو است. شما هم اسمتان را بگویید تا با هم آشنا شویم.
یکی از کفچهماهیها گفت: ما همدیگر را کفچهماهی صدا میکنیم.
دیگری گفت: صاحب اصالت و نجابت.
دیگری گفت: از ما خوشگلتر تـو دنیا پیدا نمیشود.
دیگری گفت: مثل تو بیریخت و بدشکل نیستیم.
ماهی گفت: من هیچ خیال نمیکردم شما اینقدر خودپسند باشید. باشد، من شما را میبخشم؛ چون این حرفها را از روی نادانی میزنید.
کفچهماهیها یکصدا گفتند: یعنی ما نادانیم؟
ماهی گفت: اگر نادان نبودید، میدانستید در دنیا خیلیهای دیگر هم هستند که ریختشان برای خودشان خیلی هم خوشآیند است. شما حتی اسمتان هم مال خودتان نیست».
کفچهماهی را که شناختید؟
خردهبورژواهای روشنفکرمآب! همانها که در یک برکهی ساکن «وول میخورند»، ادعای اصالت و نجابت دارند، معتقدند که خوشگلتر از آنها در دنیا پیدا نمیشود. همانهایی که با همهی ادعای اصالت، حتی اسمشان هم مال خودشان نیست. ولی خیال میکنند محور عالم وجودند. و برکهشان را دنیا میپندارند: «تو اصلاً بیخود به در و دیوار میزنی. ما هر روز از صبح تا شام دنیا را میگردیم، اما غیر از خودمان و پدر و مادرمان هیچکس را نمیبینیم. مگر کرمهای ریزه که آنها هم به حساب نمیآیند».
برای آنکه کوچکترین تردید از شناختن کفچهماهیها نداشته باشید، مادرشان را هم به شما معرفی میکنند: قورباغه! سرسلسلهی ذوحیاتین! مظهر خصلت دوگانهی خرده بورژوازی، با دست پسزننده و با پا پیشکشنده؛ آن که میتواند هم در آب باشد و هم در خشکی و به اعتبار این دوگانگی ماهیت، خیال میکند هم در دستهی حیوانات زمین است و هم رهبر جانوران آبی. مجسمهی ادعا و تحقیرکنندهی دیگران. همان که خیال میکند علم اول و آخر است و به ماهی سیاه کوچولو میتوپد که: «حالا چه وقت فضلفروشی است؟ موجود بیاصل و نسب!... من دیگر آنقدر عمر کردهام که بفهمم دنیا همین برکه است»... و شاید برای اولین بار در عمرش حقیقت را میشنود: «صدتا از این عمرها بکنی، باز هم یک قورباغهی نادان و درمانده بیشتر نیستی».
معذالک ماهی سیاه کوچولو، با همهی جسارت و جوش و خروشش، یک موجود از کوره دررفته نیست. او درست طرفش را میشناسد و میداند که ماهیتی دوگانه دارد. ضعفهایشان را بهشدت میکوبد، اما در عینحال نقاط قوت بالقوهشان را هم از یاد نمیبرد. از اینرو آنها را میبخشد؛ چون این حرفها را از روی نادانی میزنند.
اما این روش غیرخصمانه دیگر در مقابل خرچنگ رعایت نمیشود. زیرا که ماهیت خرچنگ بر ماهی سیاه کوچولو کاملاً روشن است و از همین روست که خرچنگ با همهی عوامفریبی و چربزبانی، موفق نمیشود خصومت و دشمنی ماهی سیاه کوچولو را حتی یک لحظه فریب دهد. ماهی، در این دشمنی استوار است و از خرچنگ نفرت دارد.
در این دوران جاهلیت که دور، دور خزعبلات روانشناسیمآبانهی آمریکاییالاصل و احمقانهی حضرت دیل کارنگی و همپالکیهایش است، و آیین کامیابی و دوستیابی و این ردیف دستورالعملهای وقیحانه مشتری دارد، یادمان هست که مشتی قزمیت که سخت نگران «سلامت فکری» کودکاناند، به بهرنگ تاخته بودند که کین و نفرت به کودکان میآموزد!
انگار که کینه و نفرت احساسی انسانی نیست! انگار که مفهوم مهر و کین، دوستی و دشمنی، عشق و نفرت فقط در مخیلهی انسانهاست و هیچگونه مصداق و تجسم خارجی ندارد! از این بعبعیهایی که سرشان را لای برف میکنند و شعارهای شیر و خورشید قرمزی میدهند که بنیآدم اعضای یک پیکرند، بپرسید کدام بنیآدم با کدام بنیآدم اعضای یک پیکرند؟ کودک گرسنهی در حال مرگ بیافرایی با موسی چومبه اعضای یک پیکرند؟ یا پابرهنهی بیمارکنگویی با آقای پل هانری اسپاک؟ یا ویتنامی با ناپالم سوخته شده و سیاه شقه شدهی آمریکایی با عالیجناب لیندن.بی.جانسن؟! و اگر این بنیآدمها این چنین یکدیگر را تا سرحد مرگ نفی میکنند، مسئولیت آن به عهدهی کیست؟ به عهدهی غارتکنندگان یا غارتشدگان؟
و شما انتظار دارید که در این جنگ که لازمهی بقای یک طرف، متلاشی شدن طرف دیگر است، بهرنگها که خود یک سر دعوا هستند، بیایند جوکیگری و ترک دنیا یاد بچهها بدهند؟ یا مسیحوار تبلیغ کنند که طرف دیگر صورتشان را دم چک بدهند؟ و یا ادای کلیسای عوامفریب کاتولیک را در بیاورند و ترحم ـ این پستترین و غیرانسانیترین نوع تحقیر بشر ـ را اشاعه دهند؟ انصافاً که خیلی زرنگ و مرد رندند!
نفرتی که بهرنگ به کودکان یاد میدهد (اگر او یاد ندهد روزگار یاد خواهد داد) یک نفرت انسانی است. نفرت از بدی و خیانت، نفرت از بدان و خبیثان! چه میفرمایید؟ به نطر میرسد که این موجودات آسمانی بیش از آنکه از نفی «نفرت» ناراحت باشند، از موارد اعمال این احساس نگرانند! اگر غیر از این است، آنها بکوشند تا غصب حق دیگران از دنیا برانداخته شود، آنگاه ملاحظه خواهند فرمود که دیگر نه نفرت، محلی از اعراب خواهد داشت و نه ترحم.
کین و نفرت درست و موجهی که ماهی سیاه کوچولو را در مقابله با خرچنگ هوشیار و مقاوم نگاه میدارد، کین طبقاتی است.
برپادارندهی شعلههای سرکش خشم و عصیان؛ همان که امکان میدهد تا از پس ظاهر آراسته و سخنان «خداپسندانه» ی خرچنگ، ماهیت خصمانهی او را ببینی و مواظب باشی تا لقمهی چپش نشوی.
مبلغین مهر و محبت قلابی و مصنوعی، دوهزار سال است بیهوده تلاش میکنند تا مسأله را ماستمالی کنند، ولی حتی یکبار هم به فکر حل منطقی آن نیفتادهاند.
بهدنبال ماهی سیاه کوچولو جلو میرویم و با مارمولک، مظهر عقل و دانایی و هوش آشنا میشویم.
میدانید که چرا مارمولک را همیشه سمبل دوز و کلک و زرنگی بازاری قلمداد میکنند؟
چون نمیگذارد کلاه سرش بگذارند و خرش کنند. چون حواسش همیشه جمع است و حساب همهکس و همهچیز را دارد و دم به تله نمیدهد. طبیعی است که عقل و هوش و فهم و درک، همیشه مزاحم جاعلان و شیادان است. اگر قرار باشد شما هم مثل مارمولک بفهمید که تمام این سیستم عظیم جهانی و همهی این مؤسسات رنگارنگ بینالمللی، تمام این سازمانهای به ظاهر خیریه و همهی این تشکیلاتی که به اسم کمک و همکاری برای کشورهای فقیر ساختهاند، دوز و کلک است، سرپوشی است بر روی بهرهکشی ملل مستعمره، انتظار دارید که یک مدال طلای فهم و شعور هم بهتان بدهند؟!
زیر قلم بهرنگ، به مارمولک اعادهی حیثیت میشود. همانی میشود که خطرات راه را میشناسد و ماهی سیاه کوچولو را از دامهایی که سقائک بر سر راهش گسترده است، برحذر میدارد و تمام فوت و فن جهنمی کیسهی ذخیرهی سقائک را برملا میکند و برای احتیاط، خنجری به او میدهد تا در صورت گرفتاری بتواند دشمن را از پا درآورد. مارمولک به ماهی سیاه کوچولو نوید میدهد که بهزودی به دستهی ماهیان آزاد شده خواهد رسید.
گفتگو با مارمولک، آگاهی ماهی سیاه کوچولو را افزایش میدهد. برایش سؤالات جدیدی مطرح میشود: «راستی ارهماهی دلش میآید همجنسان خودش را بکشد و بخورد؟ پرندهی ماهیخوار دیگر چه دشمنی با ما دارد؟»
اگر قرار بود ماهی سیاه کوچولو تا آخر عمرش در همان جویبار بماند و زیر همان خزهها بخوابد، آیا هرگز چنین سؤالاتی، آنهم بهنحوی حیاتی برایش پیش میآید؟ این سؤال که چرا گروهی از «بنیماهی» ها بهطور حرفهیی مأمور شکار بنیماهیهای دیگرند؟ و چرا ماهیهایی که به راه آزادی میروند، باید منتظر بلای آسمانی مرغ ماهیخوار باشند؟
آموختن در حین حرکت ـ بهکار بردن آموختهها برای جلوتر رفتن!
این است آنچه بهرنگ میخواهد بگوید و این است یکی دیگر از خطوط مشخصهی اصلی ماهی سیاه کوچولو.
حالا ماهی سیاه کوچولو راه میافتد و در هر قدم چیز تازهیی میبیند و تجربهی تازهیی میاندوزد: آهوی تیرخورده، لاکپشتهایی که زیر آفتاب چرت میزنند، کبکهایی که در دره قهقهه میزنند؛ تا برای اولین بار دوباره یکدسته ماهی ریز میبیند.
با این ماهیریزهها آشنایی نزدیک داریم، همهشان مایلند همراه ماهی سیاه کوچولو راه بیفتند و به آخر رودخانه بروند، ولی در ضمن همهشان از سقائک میترسند! کیسهی سقائکی که سر راه نشسته، برایشان مانع غیرقابل عبور است:
«اگر مرغ سقا نبود، با تو میآمدیم؛ ما از کیسهی مرغ سقا میترسیم».
این بیان یک واقعیت اجتماعی است؛ احساس حقارت بر مبنای القای ترس، فلج شدن ماهیها در نتیجهی غول بیشاخ و دم و شکستناپذیری که خودشان در مخیلهی خودشان از کیسهی سقائک درست کردهاند. روش ماهی سیاه کوچولو در برخورد با این ماهیریزهها، برای ماهیریزهها غیرقابل فهم است. بههمین دلیل بهزودی همهجا میپیچید که یک ماهی از راه دور آمده و میخواهد به آخر رودخانه برود و از مرغ سقا هم ترسی ندارد! ولی تنها همین گذار ماهی کوچک و ناشناس در این روانشناسی ترس که بر محیط مستولی است، شکاف ایجاد میکند و خواهیم دید که تعدادی از ماهیریزهها را بهدنبال او میکشد.
تمام صحنهی شب و گفتگوی ماهی سیاه کوچولو با ماه برای این است که یکبار دیگر این مطلب گفته شود. «آدمها هر کاری دلشان بخواهد»... میکنند! و یک بار دیگر عامل اراده در پیروزی بر «محال» و «غیر ممکن» برجسته شود.
صبح که ماهی سیاه کوچولو از خواب برمیخیزد، میبیند چند ماهیریزه دنبالش آمدهاند. اما هنوز میترسند. حتی بیشتر از پیش میترسند: «فکر مرغ سقا راحتمان نمیگذارد». مرغ سقا، خطری که سابقاً فقط خبرش را داشتند، حالا دارد کمکم محسوس میشود و در همین اولین قدم است که آثار تزلزل و ناپایداری، ماهیریزههای فراری را فلج میکند. ماهی سیاه کوچولو شعار میدهد:
«شماها زیاد فکر میکنید. همهاش که نباید فکر کرد، راه که بیفتیم ترسماًن به کلی میریزد».
این بیان ساده، تکرار تنها راه و رسم صحیح جنبش و پیشروی و روانشناسی آن جنبش است. ترس ناشی از بیحرکتی است. حرکت کنیم، ترسماًن میریزد!
جالب توجه اینجاست که وقتی همگی در کیسهی مرغ سقا گیر میافتند، اول ماهی سیاه کوچولو خطر را میفهمد. ماهیریزهها از همان قدم اول فرار، در کیسهی مرغ سقا گیر افتاده بودند. کابوس «کیسهی مرغ سقا» چنان تسخیرشان کرده بود که گیر افتادن در خود کیسه، تنها یک تغییر جزیی در وضع میتوانست به حساب آید، نه بیشتر.
همیشه در مقابله یا رویارویی با خطر است که طبیعت و جوهر واقعی هر کس محک میخورد و عیار خلوصش معلوم میشود. صحنهی گفتگو و مشاجرهی ماهی سیاه کوچولو با ماهیریزهها درون کیسهی مرغ سقا تکاندهنده است. از خلال حرفها، ادعاها، ترسها، امیدواریها و اظهار عجزها، طبیعت سست و تزلزل یکایک ماهیان از جلو چشم خواننده میگذرد و حد ظرفیت و قدرت استقامت و نیروی ارادهشان خود را نشان میدهد. آنها که خیال کرده بودند راه دریا، راه خانهی خاله است، در برخورد به اولین خطر واقعی پس میزنند، اظهار عجز میکنند، به تضرع و زاری میافتند و به قیمت لو دادن و قربانی کردن سرسختترین همراهشان ـ ماهی سیاه کوچولو ـ از دشمن خونخوار طلب بخشایش میکنند. اینطوری:
«حضرت آقای مرغ سقا! ما تعریف شما را خیلی وقت پیش شنیدهایم و اگر لطف کنید منقار مبارک را یک کمی باز کنید که ما بیرون برویم، همیشه دعاگوی وجود مبارک خواهیم بود!»
«حضرت آقای مرغ سقا! ما که کاری نکردهایم؛ ما بیگناهیم، این ماهی سیاه کوچولو ما را از راه در برده»...
چه کلمات و جملات آشنا و هزاربار شنیدهیی!
ولی ماهی سیاه کوچولو با همان قاطعیت، با همان اعتقاد به پیروزی نهایی، ضعف و خنگی ماهی ریزهها را به رخشان میکشد و درسشان میدهد:
«ترسوها! خیال کردهاید این مرغ حیلهگر، معدن بخشایش است که اینطور التماس میکنید؟»
در برابر این عظمت روح و سرسختی کوهمانند، حالا کراهت ضعف نفس و تزلزل اراده و پستی روح را ببینید:
«تو هیچ نمیفهمی چه داری میگویی! حالا میبینی که حضرت آقای مرغ سقا چطور ما را میبخشد و تو را قورت میدهند!» و وقتی مرغ سقا بهرسم معمول سنواتی و شیوهی باستانی مرغان سقا میگوید: «این ماهی فضول را خفه کنید تا آزادیتان را به دست آورید»، دیگر عقل نیمهکارشان هم از کار میافتد و توحش غریزیشان در پستترین اشکال تظاهر میکند:
«باید خفهات کنیم؛ ما آزادی میخواهیم!»
ترسوها و ضعفا همیشه طالب آزادیاند، به شرطی که در سینی نقره تقدیمشان کنند. اگر قرار باشد دیگری را هم قربانی کنند، حرفی ندارند، ولی در مقابل خنجر ماهی سیاه کوچولو چه کنند؟ ماهی سیاه کوچولو به تهدید خنجر، آخرین درس و آخرین تجربه را به آنها میآموزد و به همه ـ ماهیریزههای نوعی و به مدافعان پر حرارت رحم و گذشت و بخشش ـ نشان میدهد که کینهتوزی مرغ سقا که جزء طبیعت و وجود اوست و ادامه زندگی مرغ سقا، در گرو کشتن و خوردن ماهیهای کوچک است. ماهی سیاه کوچولو، آن سرکینه و نفرت ـ سر اصلی آن ـ را به عیان نشان میدهد؛ کینه و نفرت قوی به ضعیف؛ زورگو به ستمدیده.
مرغ سقا ماهیهای لرزان و بیدستوپا را میبلعد، ولی ماهی سیاه کوچولو که کاملاً بر خود و اوضاع مسلط است، کیسه را پاره میکند و آزاد میشود. کاری که از اول هم میتوانست بکند، ولی نخواسته بود قبل از آن، درس و تجربهی آخر را از ماهیریزههای همراه خود و تمام ماهیریزههای تمام رودخانههای دنیا دریغ کند!
ماهی سیاه کوچولو بالاخره به دریا میرسد؛ از چنگ ارهماهی میگریزد. در حین شنا بر سطح آب، داشت اینطور فلسفهی زندگی است را خلاصه میکرد:
«مرگ خیلی آسان میتواند الآن به سراغ من بیاید؛ اما من تا میتوانم زندگی کنم، نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبهرو شدم ـ که میشوم ـ مهم نیست. مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد»...
در شکم مرغ ماهیخوار، به ماهی ریزهیی که داشت گریه و زاری میکرد و ننهاش را میخواست، نهیب میزند: «بس کن بابا! تو که آبروی هرچه ماهی است، پاک بردی»...
ماهی سیاه کوچولو میخواهد ماهیریزه را نجات دهد و وقتی برای اولین بار با این سؤال روبهرو میشود که: «پس خودت چی؟»، جواب میدهد: «فکر من را نکن. من تا این بدجنس را نکشم بیرون نمیآیم». و بالاخره هم مرغ ماهیخوار را میکشد.
حالا لابد منتظرید که مثل همهی قصهها، این قصه هم به خوبی و خوشی ختم شود و ماهی سیاه کوچولو، قهرمان ماهیهای آزاد شده بشود.
کور خواندهاید! بهرنگ، قهرمان «مستقر»، قهرمان «حرفهیی»، کسی که نان قهرمانی گذشتهاش را بخورد نمیخواهد. او فقط قهرمان را در حین عمل قبول دارد و آن هم نه بهعنوان موجودی مافوق دیگران و دارای قدرت و فضائل آسمانی، بلکه بهصورت موجودی که به نیروی پرورش و تکامل دادن قدرتهای نهفته در وجودش از دیگران متمایز میشود؛ و در جنبش و حرکت، نه در سکون و انزوا.
پس دیگر مهم نیست که پس از به انجام رساندن رسالتش، ماهی سیاه کوچولو زنده مانده باشد یا نه، مهم این است که در پایان این زندگی پر جوش و خروش و در انتهای این راه سخت و پر مخاطره ولی بزرگ و پر شکوه، ماهی سیاه کوچولو به ابدیت رسیده و در زندگی جامعهی ماهیان حل شده است. او از این پس جزیی از حیات هر ماهی آزاد شدهیی است که به دریا میرسد.
او دیگر تنها یک ماهی آزاد شده نیست. او خود جزیی از آزادی شده است.
آیا این یک تخیل شیرین و یک خوشبختی اغراقآمیز است؟
اصلاً بهرنگ را نشناختهاید! او هیچوقت واقع بینیاش مغلوب آرزوها و تخیلات نمیشود. نگاه کنید چطور داستانش را تمام میکند:
وقتی ماهی پیره قصهاش را تمام میکند، میگوید: «حالا وقت خواب است؛ شب بهخیر!»
«یازده هزار و نهصد و نود و نـه ماهی شب بهخیر گفتند و رفتند خوابیدند. مادر بزرگ هم خوابش برد. اما ماهی سرخ کوچولویی هرچقدر کرد خوابش نبرد. شب تا صبح همهاش در فکر دریا بود»...
شما گمان میکنید که این خوشبختی اغراقآمیز است؟!
من درد مشترکم مرا فریاد کن
شاملو شعر «عشق عمومي» را در سال 1334 پس از پرپرشدن بسياري از يارانش, ازجمله مرتضي كيوان, سرود كه به دست ماْموران حكومت كودتا به خون غلتيدند؛ در سالي كه آوار سنگين آن را در شعر «نگاه كن» اين گونه بازگو مي كند:
«سال بد/ سال باد/ سال اشك/ سال شك.
سال روزهاي دراز و استقامتهاي كم؛
سالي كه غرور گدايي كرد.
سال پست / سال درد/ سال عزا/ سال اشك پوري/ سال خون مرتضا...»
(ازچپ: مرتضی کیوان، شاملو، نیما، کسرایی، ابتهاج)
«عشق عمومي» يكي از شعرهاي مجموعۀ «هواي تازه» است كه شامل شعرهايي است كه شاملو در سالهاي 1326تا 1335 سروده است:
«اشك، رازيست/ لبخند، رازي ست/ عشق، رازي ست.
اشكِ آن شب لبخندِ عشقم بود.
*
قصه نيستم كه بگويي/ نغمه نيستم كه بخواني/ صدا نيستم كه بشنوي/
يا چيزي چنان كه ببيني/ يا چيزي چنان كه بداني.
من درد مشتركم
مرا فرياد كن...
*
نامت را به من بگو/ دستت را به من بده/ حرفت را به من بگو/
قلبت را به من بده.
من ريشههاي تو را دريافته ام/ با لبانت براي همۀ لبها سخن گفته ام/
و دستهايت با دستان من آشناست.
در خلوتِ روشن با تو گريسته ام/ براي خاطر زندگان,
و در گورستان تاريك با تو خوانده ام/ زيباترين سرودها را
زيرا كه مردگان اين سال/ عاشق ترينِ زندگان بوده اند... 1334»
شاملو در يكي دو مصاحبه دربارۀ اين «درد مشترك» سخن ميگويد, از جمله در گفتگويي كه در 20مرداد سال 1358 زير عنوان «سندباد در مرگ» (از «شبانه ها» تا «هجراني ها») در روزنامه «بامداد» به چاپ رسيد:
«من از درد خودم فرياد زده ام و البته كه چنين است. مگر مي توان از درد ديگري فرياد زد و در ضمن صميمي و صادق نيز بود! امّا اگر درد من درد تو نيز بوده؛ اگر درد من درد مشترك بوده, پس در همان حال "درد مشترك" را فرياد زده ام».
شاملو در گفتگويي كه در نشريه «انديشه و هنر», شماره 2, فروردين 1344 («ويژه نامۀ الف. بامداد») به چاپ رسيد, در همين باره با اشاره به مردم مي گويد: «من اگه انسان باشم, نمي تونم از درد شما غافل باشم؛ نمي تونم. توي عاشقونه ترين شعرهاي من يه عقيدۀ اجتماعي پيدا مي كنين, چرا؟ براي اين كه من دور نيستم از جامعه ام. من همراه جامعه هستم. من حس مي كنم جامعه ام رو. و اين اصلاً تختۀ پرش منه».
شاملو در «شعري كه زندگي ست», از سروده هاي سال 1334 كه در مجموعه «هواي تازه» به چاپ رسيد, دربارۀ اين «تختۀ پرش» شاعر، روشن تر سخن مي گويد:
«موضوع شعر شاعر پيشين/ از زندگی نبود/
در آسمان خشك خيالش, او/ جز با شراب و يار نميكرد گفت و گو.
او در خيال بود شب و روز/ در دام گيس مضحك معشوقه پايبند,
حال آن كه ديگران/
دستي به جام باده و دستي به زلف يار/
مستانه در زمين خدا نعره ميزدند!
*
موضوع شعر شاعر/ چون غير از اين نبود/ تاٌثير شعر او نيز/چيزي جز اين نبود:
آن را به جاي متّه نمي شد به كار زد، در راههاي رزم/
با دستكار شعر/ هر ديوصخره را / از پيش راه خلق/ نمي شد كنار زد.
يعني اثر نداشت وجودش/ فرقي نداشت بود و نبودش/
آن را به جاي دار نميشد به كار برد.
حال آن كه من/ به شخصه/ زماني/ همراه شعر خويش
همدوشِ شنجويِ كره يي/ جنگ كرده ام
يك بار هم "حميدي شاعر" را/ در چند سال پيش/
بر دار شعر خويشتن/ آونگ كرده ام...
*
موضوع شعر/ امروز/ موضوع ديگري است...
امروز/ شعر/ حربۀ خلق است/ زيرا كه شاعران/
خود شاخهيي ز جنگل خلقاند/ نه ياسمين و سنبل گلخانۀ فلان.
بيگانه نيست/ شاعر امروز/ با دردهاي مشترك خلق:
او با لبان مردم/ لبخند مي زند,/ درد و اميد مردم را/ با استخوان خويش/
پيوند مي زند...
*
الگوي شعر شاعر امروز/ گفتيم: زندگي ست!
از روي زندگي ست كه شاعر/ با آب و رنگِ شعر/
نقشي به رويِ نقشه ديگر/ تصوير مي كند:
او شعر مي نويسد:/ يعني،/ او دست مي نهد به جراحات شهر پير؛/
يعني،/ او قصه مي كند/ به شب/ از صبح دلپذير.
او شعر مي نويسد,/ يعني،/ او دردهاي شهر و ديارش را/ فرياد مي كند؛
يعني،/ او با سرود خويش/ روانهاي خسته را/ آباد مي كند.
او شعر مي نويسد,/ يعني،/
او قلبهاي سرد و تهي مانده را/ ز شوق/ سرشار مي كند.
او شعر مي نويسد,/ يعني،
او افتخارنامۀ انسان عصر را/ تفسير مي كند؛
يعني،/ او فتحنامه هاي زمانش را/ تقرير مي كند.
اين بحثِ خشكِ معنيِ الفاظ خاص نيز/ در كار شعر نيست،/
اگر شعر زندگيست.
ما در تكِ سياه ترين آيه هاي آن/ گرمايِ آفتابيِ عشق و اميد را
احساس مي كنيم.
كيوان/ سرود زندگياش را/ در خون سروده است؛
(وارتان سالاخانیان)
وارتان/ غريو زندگي اش را/ در قالب سكوت,
امّا, اگرچه قافيه زندگي/ در آن
چيزي به غيرِ ضربۀ كشدار مرگ نيست,
در هر دو شعر/ معنيِ هر مرگ/ زندگي ست (1333)».
اشتراک در:
پستها (Atom)